Thursday, February 28, 2013

لطفا چراغ رو خاموش كنيد

بعضي وقتها ميخوابي، ميخوابي، برعكس هرشبت، اين خواب لذت بخشه، توش به جاي كابوس داري رويا ميبيني. يهو با يه صداي جيغ، صداي داد، يا به هر دليل ديگه از خواب ميپري،

واقعيت مثل يه گرز ميخوره تو صورتت، و چقدر دردناكه اين واقعيت، و چقدر زهرناكه اين واقعيت، كاش تلخ بود. كاش بي درد بود.

كابوس در مقابل زندگي بعضي هايمان فقط يك روياست.

چراغ هارا خاموش كنيد، ميخواهم بخوابم.

اين چند ضلعي

حواست باشه، تو تويي، تو بايد خودت باشي. اصلا اگر تو ايني كه هستي نباشي ارزشي نداره. سعي نكن خيلي ديگران باشي. چون براي اينكه ديگران باشي، مجبوري شكل خودت رو تغيير بدي. هر خوبي تو، ضلعي از اين چند ضلعيست، نه بزرگتر ميشه و نه تغيير ميكنه. اگر سعي كني يه گوشه رو بكشي، مجبوري يه گوشه رو از بين ببري. 

و اين از تو كسي ميسازه كه نه مورد پسنده خودته، و نه ديگران.

بكارت بكارمان نمي‌آيد

گفت لعنت به هرچي پسره، هركاري بخوان ميكنن، بعد ميگردن دنبال يه دختري كه باكره باشه. گفتم خب؟
گفت يعني ما تو زندگيمون نميتونيم هيچ غلطي بكنيم.
گفتم كار اون پسر ها درسته؟
گفت ديوونه شدي؟ معلومه كه نه.
گفتم پس چرا نظرشون برات مهمه؟ اگر معتقدي پسرها تمام عشق و حالشون رو ميكنن پس معطل چي هستي؟ تو هم عشق و حالت رو بكن. اگر كسي واقعا دوست داشته باشه نبايد گذشته ي تو براش مهم باشه. اگر كسي رو دوست داشته باشي نبايد گذشتش برات مهم باشه.

تو اولين گام اشتباه رو برميداري، توقع داري ديگران درست راه برن؟

Wednesday, February 27, 2013

خب ديگه...


اسکناس های ته جیب
ش را ریخت روی دخل گفت دونه ای چند گفتم هزارو دویست... دستش را توی جیبش با شدت تکان می داد و زیر لب می گفت باشه باشه... یک دویست تومنی دیگر گذاشت روی پول های مچاله دیگرش... شمردیم شد هزار و سیصد پرسید دونه ای چند فرمودین؟ گفتم هزار و دویست گفت یعنی این ها چندتا می شود؟
گفتم یکی
پایین را نگاه کرد
دوتا بچه داشت

"مهدي مرادپور"

Tuesday, February 26, 2013

هرچي

نشستم فكر كردم، ديدم هرچقدر هم بزرگ بشم، هرچقدر هم پولدار بشم، هرچقدر هم تو بند كسي نباشم و فرمانبردار كسي نباشم. آقايي كنم  و سرور خيلي ها باشم.

بازم آخرش كنار گوشم بايد، بايد به يك نفر بگم چشم. فرقي نداره كي. انسان ها بلاخره به يكي سر تعظيم فرود مياورند./

من نميگم، بقيه ميگن

براي هرچيزي بايد اجازه گرفت الا عشق. الا عاشقي. هيچ انساني به عشق ايمان نمياره تا زماني كه عاشق بشه. اونوقت خودش مبلغ اون دين ميشه.

مهم نيست چقدر بزرگ ميشيم، مهم نيست چقدر گنده ميشيم، مهم اينه كه بعضي وقتها دلمون ميگيره، ميخواييم بهونه گيري كنيم. ما انسان ها هميشه نيازمند يك همبازي هستيم. بچه بوديم اگر اسباب بازي ميشكست اشكالي نداشت، ولي الان كه همبازي هستيم اگر دلامون بشكنه..../

صفحه ي آخر رو خالي بذار

با ديدن بعضي ها ميشه يه كتاب نوشت، با ديدن بعضي ها اگر يك كتاب هم خونده باشي يادت ميره.

تا قبل از ديدن مهدي فكر ميكردم عاشق ترين آدم دنيام، كلي به كارايي كه ميكردم افتخار ميكردم، تو دنياي خودم بودم. نوشته هاشو كه خوندم، عشق ورزيدنش رو كه ديدم. حتي نگاهش، حتي نگاهش....

فهميدم تو اين چند وقت داشتم تله تئاتري بازي ميكردم كه هيچوقت قرار نبود نمايش داده بشه، مسخره و تصنعي، بي روح وسرد، دقيقا مثل....هيچي.

اسكار

جايزه ي اسكار را به من داده اند. گفتند براي كارگرداني بهترين فيلم تراژيك-دراماتيك. من ميخواستم مستند بسازم، اما خيلي ها خنديدن، انقدر خنديدن كه بعضي ها غش كردن تو سالن سينما.

منتظر اسكار بهترين فيلم كمدي بودم اما، هميشه اونطور كه فكر ميكنيم پيش مياد نميشه...

اين قلب من حراج...

خيلي فكر كرد بمونه يا نه. گفت: نه، گفتم كه، دوست دارم ولي عاشقت نيستم، تو مرور زمان كمتر ميشه، ببين به خدا تو بهتر از من پيدا ميكني. آخه من چي دارم كه تو عاشقم شدي؟ نه دخترونم، نه ظريفم، نه بسازم، هيچي نيستم.

گفتم: ميدونم مشكل از منه، ولي بگو شايد بتونم حلش كنم. تو وقتي به من ندادي، سگ هم تو دو ماه بزرگ نميشه چه برسه به مني كه.....

گفت: بابا چرا باور نميكني؟ به خدا مشكل از تو نيست؟ اصن تو چرا هميشه فكر ميكني مشكل از توهه؟ تو خيلي هم خوبي به خدا تو خوبي. اصلا من ميدونم بعد از تو هيچكس ديگه من رو مثل تو دوست نخواهد داشت، همونطور كه هيچكس نداشته.
من فقط...فقط خيلي سعي كردم، باور كن. ولي نشد، ديدم نميشه. ديدم كار نميكنه. ولي به خدا تو بهتر از من گيرت مياد برو...

گفتم: نه. با همه چيش موافقم الا حرف آخرت. من خريد نكردم كه بهتر گيرم بياد، دنبال بهترش هم نميرم. تو رو هم هرچقدر اصرارت كردم نموندي، ولي....ولي بد نيست بدوني، عشق يك نوع معامله است، عمر، در برابر هيچ. عمر در برابر روياي با او بودن.

همين./

Monday, February 25, 2013

كاش زمين جويدني بود

علي كريمي يا فرهاد مجيدي؟
شماره ي 7 يا 8 رو كامنت بذاريد زير عكس.

مسي يا رونالدو؟
(خواهش ميكنم بدون تعصب!!! بگيد)

اين پسر آريايي ميخوام ببينم لايك داره يا نه؟

ديروز فلكو فشاروفسكي گفت: ايران عنه...!
(هر لايك- يك تف به اين سگ نژادپرست احمق كثيف كچل عرب صفت)


كاش زمين جويدني بود، كاش مسير بازگشتي بود، كاشي راه رفتني بود. كاش...

كاش دنياي من به اندازه ي دل اين ها بزرگ بود و مشكلاتم مثل مغزشون كوچيك.

فيلم هندي

براي مادربزرگم "سينما پاراديزو" معنا و مفهومي نداشت، ميگفت مادر اين چيزا چيه ميبينيد؟ اعصابتون رو خورد ميكنه از خواب و خوراك ميندازتتون. قرار باشه دختر و پسر به هم نرسن پس به چه دردي ميخوره؟ شما ها نمازتون رو ترك نكنيد، ذكر و ياد خدا هميشه همراهمتون باشه، به مرادتون هم ميرسيد.

طفلكي فكر ميكرد زندگي فيلم هنديه، هيچوقت "تراژدي"  براش معني نداشت، فيلم و داستاني كه عاقبت خوبي نداشت رو نميديد و نميخوند.

هر عينكي هم بزنم بازم چشم هام نميتونه به خوبيه مادربزرگم دنيا رو ببينه.
بايد دوباره زندگي رو ببينم شايد ژانر تراژدي  تبديل به هپي اندينگ هاي هندي شه برام.

از اينور بهتره...

زندگي مثل بازيه شطرنجه، كسي رو قرار نيست منهدم كني، قرار نيست كسي رو بكشي، اما به هيچكس و هيچ چيز اعتماد نبايد بكني. حركت خودت رو بكن، مسير خودت رو برو ولي اگر ديدي مهره هاي حريف برخلاف عادت خودشون  و به ضرر تو كار ميكنن، با يه حركت حساب شده از بازي به درشون كن.

خيلي فكر كن، شايد بعضي مهره ها ارزش بيرون انداختن رو نداشته باشن، بودنشون به ضرر خودشون و به نفع تو هستش.

عقربه هاي زنگ زده

ما گرگ زاده ايم، پدرمون گرگ نبوده، مادرمونم همينطور ولي تو جنگل بزرگ شديم. ديگه بلديم بايد چطوري زندگي كنيم كه از گشنگي نميريم. حالا درسته هيچوقت به گله گوسفندا نزديم و كسي رو پاره پوره نكرديم ولي دليل نميشه دريدن بلد نباشيم. نه خيلي هم خوب بلديم.
چرا مردم فكر ميكنند هركسي كه خون دوست نيست و دندون تيز نشون نميده الزاما گوسفند نيست، شايد گرگ نباشه ولي گوسفند نيست. چرا مردم فكر ميكنند هركسي كه نميخواد زهر چشم بگيره لابد پپه است و بلد نيست. نه به خدا، نه به مقدسات شما. همه، تك تك اين مردم بلدن بد باشن، بلدن گرگ باشن، اما دارن سعي ميكنند تو جنگل زندگي كنند و جنگلي نشن.

عقربه هاتون زنگ زده، ساعتتون خوابيده، به وقت شما ما خوابيم، اگر نه به وقت خودمون خواب حرومه.

اين درشكه هيچگاه به مقصد نميرسه

خدا اين همه سعي كرد با فرستادن پيامبرهاي مختلف انسان رو از شر شيطان در امان نگه داره، اما آخرش چي شد؟ روز به روز شيطان محبوب تر شد، حتي طرفدار پيدا كرد.

چطور فكر كردي با دو تا شكست عشقي مرد ها از زن ها بيزار ميشن؟

Sunday, February 24, 2013

ميبخشيد شما؟

اسمش را هرچي ميخواهي بگذار
يك دندگي،
لجبازي،
سرسختي،
يا كله شقي.
نفهمي و احمقي را هم كه به اين ليست اضافه كني

باز هم فرقي نميكند،
من معتقدم برميگردي،
هرچقدر هم كه دور رفته باشي،
بر گرد بودن زمين هم كه غلبه كني،
ميدانم بازميگردي.

من نه صبورم، نه اميدوار،
من فقط
عاشقم،
همين...بزرگوار.

:) 

حماقت در 90 درجه

چقدر طول ميكشه ما بفهميم، پيمانكار پروژه ي عظيم عشق، قلب است و نه مغز؟ چقدر طول ميكشد تا بفهميم انسان در منطقي ترين حالتش هم كه باشد باز هم احساسي تصميم ميگيرد در قضيه اي به نام "عشق"؟ چقدر زمان ميبرد تا درك كنيم ما هرچقدر هم چوب اعتماد را بخوريم بازهم اين قلب و اين حس اعتماد از دست رفته ترميم ميشود و بازميگردد و ما دوباره اعتماد ميكنيم؟

چقدر بايد صبر كنيم تا ديگر اين جمله ي كذايي "من به عشق ايمان ندارم" منسوخ شود؟ چقدر بايد چشم انتظار باشيم تا ديگران اين جمله ي " به فلاني فكر نكن" رو از دهان براي هميشه بيرون كنند؟

تا كي بايد غر بزنيم و "تا كي؟" راه بيندازيم تا بفهميم "هي فلاني، شايد زندگي همين باشد"؟

تفاوت

ما انسان ها خاص هستيم. هممون به نوعي متفاوت، نيازي نداريم ژست خاص بودن بگيريم. همينكه خودمان باشيم، يعني خيلي عجيب، يعني خيلي غريب.

نيازي نيست حرفهايمان مزين به واژه ها و كلمات سانتيمانتال و فانتزي باشه. لازم نيست ريختمون از آدميزاد دور باشه، ما فقط بايد خودمان باشيم. اين خودمان بودن امروز خيلي سخته، خيلي دشواره، خيلي دور و دست نيافتنيست.

مدلينگ با صورتك

صورت هاي عملي، باسن و سينه ي پروتزي، گونه ها و لب هاي باد كرده، عروسك هايي كه به جاي دست بچه ها، بزرگتر ها باهاشون بازي ميكنند.

بازي كه هيچكس از آخرش خشنود نيست. ژست هايي كه هيچوقت باور نشد. عكس هايي كه هيچ افكتي نتونست غم رو پنهان كنه.
و اين روزگار مردمي كه راه چاره نيافتند، راه فرار پيدا كردند.

حرف راست، دروغي كه باور شد.

براي دروغ گفتن و باور مردم لازم نيست حتما دروغ بزرگي بگويي. لازم نيست حتي دروغي كوچكي بگويي، همينكه قبل از گفتن دروغ با تمام وجود خودت اون حرف رو باور كني، دروغت باور كردني ترين حرف دنيا ميشه.

لباس باخت بر تن هميشه برنده ها

آدم هايي ميبازند، كه دنيارو با ديد روشن و خوشبينانه نگاه ميكنند. آدم هايي كه خوبي ميكنند بي توقع، آدم هايي كه رسم بازي رو نميدونند. براي برد لازم نيست گرگ باشي، مهم اينه قاعده ي بازي رو بلد باشي. بايد يادبگيري گرگ بودن خوب نيست، اما گوسفند بودن واقعا بده.

آدم هايي كه به عشق اعتقاد دارند، به صداقت بي قيد و شرط اعتقاد دارند و اصلا آدم هايي كه به انسانيت خالص اعتقاد دارند، قطعا ميبازند. دليل افسرده شدن و شكستشون هم دقيقا خوش بيني بيش از حدشون بوده.

وقتي داغ شدي، ديگه از آتش نميترسي.

Saturday, February 23, 2013

بي نمك

يه طرح پيشنهادي دارم، خيلي هم بد نيست، دو سه بار آزمايش كردم، جواب خوبي گرفتم، در عين حال كه بي ادبي نيست، با ادبي هم نيست.

اين آدم هايي كه يهو حس بانمك بودن بهشون دست ميده، برميگردن ميگن: به روح اعتقاد داري؟؟؟؟
در جوابشون بايد گفت: شما به مادر اعتقاد داري؟ خواهر چطور؟

عموما جواب سوال رو نميدن، لبخند كزايي شون هم جمع ميشه از رو صورتشون، ياد ميگيرن ديگه با نمك نشن. ولي اگر اين جواب نداد، قطعا كف گرگي لازم هستند.

اوج منطق 3

طرف چپي بود، بهش گفتم نگاه كن ببين كره شمالي، كوبا و يا اتحاد جماهير شوروي به كجا رسيدن. چرا انقدر طرفداري كوركورانه ميكني؟ شايد واقعا مشكل از اين مكتب و اين خط فكري باشه. كلي بحث كرد آخرش گفت مگه ميشه كارل ماركس اشتباه كنه؟

ديگه چيزي نگفتم، لبخند زدم و قانع شدم.

اوج منطق 2

تو هفته نامه ي بسيج يه مطلب اختصاص داده بود به داروين و تكامل. فكر ميكنم حدود 3-4 صفحه شيرين، مطلب كار شده بود. كلي با دليل و منطق هاي آب دوغ خياري و عرزشي وار. كلام آخرش اين بود:

نميشه آقا نميشه، قرآن گفته نميشه ديگه.


اوج منطق

رفيقم با اون يكي رفيقش دعواش شده بود، ازش پرسيدم فربد چته؟ مگه علي چيكار كرده انقدر از دستش ناراحتي؟
گفت لاشي شده، علي لاشي شده. گفتم چطور؟ مگه چيكار كرده؟
گفت سيگار ميكشه، دوست دختر گرفته، لاشي شده.


ديگه چيزي نگفتم، قانع شدم.

#سطح_فرهنگ

Friday, February 22, 2013

پژو با مغز پيكان



آقا، ملت، ايراني، آريايي، باحال، باهوش، هنر نزد و تو بس...!

فيس بوك رنگش آبيه، تغيير هم نميكنه، حالا تو هي برو اين اپليكشن هاي اسپم رو كليك كن روش كه مثلا صورتي بشه، ناز بشه، يا مشكي شه، متال شه، خفن شه، نشون بده خيلي افسرده اي و ته ته شي.

حالا اينا به كنار ،اين كمپينايي آب دوغ خياري هم جواب نميده:

ما از فيس بوك ميخواهيم كه از مارك بخواهد كه رنگ فيس بوك 48 ساعت بنفش راه راه شود.

ما جزو دسته ي سوميم.

بعضي ها مشروب ميخورن كه شنگول بشن، شاد بشن، گرم بشن و حال كنند. ما مست ميكنيم كه دنيا يادمون بره و انقدر بالا بياريم كه يه گوشه كپه ي مرگمون رو بذاريم تا يه شب حداقل يه شب از دست اين فكر هاي عجيب و غريب و كابوس هاي وقت و بي وقت، خلاص شيم و تا خود صبح بخوابيم.

حالا فردا صبحش چه پيش آيد مهم نيست، مهم اينه كه ما بهترين سال هاي زندگيمون رو بدترين كرديم و افسرده شديم، فقط يه ماسك لبخند گذاشتيم كه ديگرون نگن فلاني "بازنده" است.

واقعا يه شب بي فكر خوابيدن مست، مي‌ارزه به صد روز خماري بعد مستي.

وقتي نترسيدن ترس آور است.

ترسيدن از تاريكي خيلي بده، خيلي. ترسي كه سالهاي سال همراه من بود، تا همين چند وقت پيش. با بيست سال سن، وقتي ميخواستم از خونه بيام بيرون و چراغ هارو خاموش كنم، از ترس دو متر ميپريدم. اصلا فوبيايي بود در من.

خيلي وقته نميترسم، روزهاي اول برام زيبا بود اين حس شجاعت و نترسي. اما چند وقت پيش فهميدم اين نترسيدن خيلي خطرناكه.
حس ترس يعني انقدر زندگيم رو دوست داشتم كه از مرگ فراري بودم، از تاريكي ميترسيدم چون فكر ميكردم الان يك هيولا!!! يي كه هيچوقت ديده نشده از تو كمد از تو تاريكي پيداش ميشه و سر به نيستم ميكنه.

اما وقتي چند وقت پيش تو تاريكي رفتم تو اتاقم بي تفاوت رو تخت پهن شدم و بي تفاوت تر خوابم برد، فهميدم زندگي ديگه برام ارزش قبل رو نداره، مرگ اونقدر برام ترسناك نيست.

همين.

بي دليل.

-شركت كننده ي شماره ي دو اسمتون رو بفرماييد.
+پدرام كوه كن زاده هست.
-بسيار عالي، و شركت كننده ي شماره ي سه...
+پدرام كوه كن زاده هستم.
-شما دو تا فاميليد؟
+نخير، برادرم هستن شركت كننده ي شماره ي دو.
- !!!! بعد چرا اسمتون يكسانه؟
+ببخشيد ميشه مشورت كنيم؟
-مشورت؟ آخه؟
+چون پدرمون از سري آ ايتاليا خيلي خوششون ميومد.
- خب اين چه ربطي داشت؟
+ ببخشيد به چي؟
- به هيچي آقا اصلا به ما چه؟
+ ببخشيد ميشه يه راهنمايي كنيد؟
- نه آقا اصلا به ما ربطي نداره.

(طنز جام جهاني-پخش خانگي-سيامك انصاري، نصر الله رادش، هادي كاظمي)

Wednesday, February 20, 2013

تمرين عشق

بر هر مردي واجبه، براي يك بار هم كه شده، با زنش( يا دوست دخترش) شام دو نفره بخوره، فيلم "سينما پاراديزو" رو ببينه، آهنگ "تم تايتانيك" رو گوش بده، براش شعر بگه، دستش رو تو دستاش بگيره. تو كارهاش بهش كمك كنه. وقت سختي بغلش كنه.

نه براي اينكه اون زن حس امنيت كنه نه. چون زن حس امنيتش يك چيز كاملا درونيه. براي اينكه "انسان" بودن رو تمرين كنه. چيزي كه خيلي وقته داره به فراموشي سپرده ميشه./

كاسبان(جاكشان) خوش قيافه

تو فيلم گشت ارشاد، يه سوژه داشتن كه هميشه تلكه اش ميكردن، يه مردي بود با سيبيل هاي نيچه اي، كه با ژست روشنفكري و توهمات فانتزي و ارتباط در خواب با نيچه، دختر هارو گول ميزد. البته هيچوقت نشون نداد(!!!!) چندبار كامياب شده، چون هر بار سر بزنگاه گروه زورگير گشت ارشاد سر ميرسيدن و طرف رو رسوا ميكردن و يه پولي ازش ميتيغيدن.

اما اين نمونه ها كم نيست، يعني اصلا بيشتر جامعه ي ايراني از همين افراد پر شده. كافيه يه سر به يه كافه بزنيد. مرد ها سن بالا ولي پولدار با ظاهر شسته رفته و ژست روشنفكري عموما با پيپ و كلاه هاي كج با يه دختر خانوم تينجر نشستن دل ميدن قلوه ميگيرن. عموما هم مردهاي جا افتاده متكلم وحده و دختر خانوم نوجوون( يا حالا جوون) مستمع.

نميدونم ولي از نظر من، اين كار هم همون تجاوزه، قديمها به دروغ ميگفتن تاكسي هستند و طرف رو اغفال ميكردن، امروز به اين ترتيب.

كار همونه، پروسه شكل شيك تري به خودش گرفته./

زبان دراز تور به دست

فكر ميكنم تنها مردمي هستيم كه وقتي ميبينيم يك دختر پاي يك پست نسبتا بي ادبي(جنسي) كامنت ميده، (مثلا پيج چيزهاي كوچك بي ادبي) فكر ميكنيم اون دختر يا فاحشه است، يا قطعا پا بده است. سريع تور رو درمياريم، با زبوني كه از حرص بيرون اومده با كامنت هاي لزج و بي معني قصد تور كردن اون دختر رو داريم.

و اينكه وقتي يه دختر پاي هر پستي بزنه "جووون" حتما اون كامنت بيشترين لايك رو خواهد گرفت و نود درصد لايك كنندگان پسر هستند.

چه مونه؟ چتونه؟ چقدر داره فشار مياره اين پايين به بالا؟

Monday, February 18, 2013

يه روز ميرمو...!



يه روزيم مياد كه من ميرم تو افق، بعد 5 ديقه برميگردم، با كلي آدم تو يه ميني بوس،ميگم بياييد بياييد پيداشون كردم.

(صرفا جهت ريدن به ژانر در افق گم شدن-بوس به همتون)

ژانر

يه ژانر داريم، ژانر اونايي كه تو فيس بوك نخونده لايك ميزنن، اونايي كه نخونده، پلاس ميزنن، اونايي كه نخونده كامنت ميدن خيلي قشنگ بود، مرسي. حالا به كنار بعضي ها پاي پست دخترها چه جامه ها كه نميدرند، اما، اينا هم فازن با اونايي كه

خطبه ها تموم نشده، الله و اكبر ميگن، وسط موعظه ي واعظ صلوات ميفرستن، و يا هق هق ميذارن زير گريه تو حسينيه ها، هنوز مداح روضه رو شروع نكرده.

بياييد دو دقيقه دير تر سيفون بكشيم(مبارزات مدني)

نشستم فكر كردم، ديدم اين ملتي كه الان پسته نخريدن براشون مبارزه است و روسري ارميا تو عكدمي گوگوش يه دغدغه حقوق بشر نميخواد، فعلا بايد دنبال حقوق حيوانات باشيم، تا بعد.

البته فقط عرب هاي مارمولك خور و سانديس خورا دنبال اين چيزان اگر نه عاريايي و چه به اين حرفا، عاريايي اصن مادر زاد روشنفكره.

نه انصافا راست گفت.


پاي آهنگ "پريود" شاهين نجفي و نامجو يك شير پاك خورده اي پيدا شده، كامنتي داده، كه گويا غير از به دل بنده، به دل خيلي هاي ديگه نشسته (چون كامنت برتر شناخته شده).

ولي آخرش يه مزه ي گسي داشت كه كامم رو تلخ كرد، اينكه جماعت ايراني اگه از چيزي خوششون نياد، حق خودشون ميدونن با اون مخالفت كنن، و يا يه نظري بدن كه علاقه مند هاي اون كار رو جري و عصبي كنه.

چند نفر مثل گلشیفته و نامجو و نجفی (سوای اینکه کیفیت کارشون در چه حده) ظاهرا خوب فهمیدن که هرکاری بکنی بالاخره این ملت یه ک*شری میگن. اینه که بی‌توجه به این داستانها دارن کار خودشون رو میکنن. / از این بابت حال میکنم باهاشون/

كم نبوده البته، شعر هاي عليرضا روشن، رضا كاظمي، هومن شريفي، آكادمي گوگوش و....، چه اصراري به نقض و نفي اون چيزي كه دوست نداري ميكنيم؟

دل قوي دار...!

فرق نداره تو چه سني باشي، پدرت كه پيشت نباشه، احساس ضعف ميكني. احساس ميكني يك چيز سرجايش نيست. پدر امروز رهسپار ايران بود، مادر عزا گرفته بود، اما من به اجبار ميبايست سختي نشان ميدادم كه دل مادر فرو نريزد و دست و پاي پدر نلرزد.

اما اين حس ضعف، اما اين حس ضعف، ديوانه كننده است.

Saturday, February 16, 2013

راستي چرا؟

بعضي وقتها بين دو راهي گير ميكني، كه دل خودت با يه راه بيشتره. اما مطمئن نيستي،تصميم ميگيري بسپري به دست شانس، شير يا خط ميندازي، تمام لحظه هاي دنيا به طرف، اون لحظه ي فرود سكه و آرزوي اينكه طرف دلخواه سكه برات نشسته باشه يه طرف...!

عمو شل

بهترين كتاب شل سيلورستاين، از نظر من، دنياي ديوانه ي ديوانه است. درد رو، با زبون بچگي، فقط از نقاشي منتقل كرد. در صورتي اينكه بقيه كتاب هاش شعر داشت و هيچوقت نتونست مثل دنياي ديوانه... درد رو منتقل كنه.

نه؟



بايد حق داد به آدم و حوا، همه ي ما براي فرار از بهشت كودكي، به جهنم بزرگي روز شماري كرديم.

شيريني يك سيب، ميارزيد به تلخي زمين.

Tuesday, February 12, 2013

دردي كه درمانش سخت است

طول ميكشد بفهميم، كتاب خواندن، سخت نيست، دشوار نيست، دردناك نيست،كتاب تنها چند خط و چند كلمه است، كه در يك مجموعه گردآوري شده است.

طول ميكشد بفهميم، فيلم خوب است، ذهنمان را باز ميكند، اما جاي كتاب را نميگيرد، شبانه روز فيلم ديدن، مثل يك ساعت كتاب خواندن نميشود.

طول ميكشد بفهميم، خواندن يك مطلب به ظاهر طولاني اصلا سخت نيست.


دردي كه درمانش سخت است، اين درد كرختي و كاهلي توي جامعه، وقتي مطلبي بيش از 5 خط شد، جزو مطالب طولاني قلمداد شد. وقتي كتاب هاي جلدي ديده شده، دورش خط قرمز كشيده شد. و حال دردي جديد:

نخواندن كتاب خاص اما، شرح مختصر خواندن به علاوه ي اسم نويسنده و حفظ كردن چند واژه ي كليدي كتاب، كنفرانس دادن درباره ي آن كتاب، در محافل ها و مجالس ها براي پيدا كردن سري ميان سر ها.


از يه جايي به بعد....

يه روز ميرسه تو ايران، شرافتمندانه ترين كاري كه ميشه انجام داد، بيكاري باشه. تصور اينكه بيكاري شغل بشه، اونم شرافتمندانه ترين كار خنده داره، مثلا بيكاري"پارت تايم".

Monday, February 11, 2013

تو اتوبوس

نشسته بودم تو اتوبوس، مسير دانشگاه تا خونه زياده، اونقدري كه ميشه يه نيمچه چرتي هم زد. خستگي كلاس و بي خوابي شب قبلش هم به شدت خوابالودگيم افزوده بود. يه خانم مسن ايراني هم نشست بغل من، تو راه از زمين و زمان گفت، حرفهاش رو با عجب، چه جالب، كه اينطور قطع ميكردم كه محترمانه اعلام كنم، گوش شنوايي براي حرف هاي شما ندارم مادرم، اما غربت گويا از ايشون بچه اي ساخته بود كه تازه به حرف اومده باشه. خلاصه تا آخر خط، گفت و گفت از پسرش، از نوه هاش و از بدي زمونه، از غم غربت و از بهونه گيريهاي حاج آقا. فكر ميكنم اون وسط مسط ها يه چرت با چشم باز هم زدم، چون بعضي جاها واقعا حرف ها نامفهوم بود.

خواستيم پياده شيم گفتم مادرجان خوشحال شدم، گفت مادر دل من رو شاد كردي ميدوني چند وقته اينطوري حرف نزده بودم؟ بغض كرد، اون لحظه هيچ حسي بهم دست نداد، ولي تو راه بدجوري راه گلوم بسته شده بود، از پيري، از بي توجهي، از مشغله كاري و از گرفتاري. از بدبختي هايي كه واقعا تقصير اولاد نيست، تقصير پدر مادر ها هم نيست.

اميدوارم به اون سن نرسم، همين.

همه‌ي ما يك چيز ميخواهيم براي ترسيدن.

از همان روز اول خدا، شيطان، لولو، ديو، غول،جن بودند براي ترسيدن. از روز اول يك چيز درست كرديم كه بترسيم. لعنت به اين اراده كه آنقدر سست و ضعيف بود، متوسل شديم به خارج از خودمان. گفتيم اين كار را نكنيم از ترس اين، از ترس آن. ما انسان‌ها هميشه دنبال چيزي هستيم كه بترسيم از آن. فرقي ندارد ميخواهد شيطان باشد، ميخواهد خدا باشد، ميخواد خون آشام باشد.

با اين كار صريحا اعلام ميكنيم، ما توان و اراده نداريم، ما شعور و درك تشخيص درست از غلط را نداريم، تنها به دنبال وسيله اي هستيم كه خود را درون مسيري قرار دهيم. مسيري كه خود به تنهايي قادر به ماندن در آن نيستيم.



Sunday, February 10, 2013

ما ذاتا عوام فريبيم

ما، ايراني ها، متاسفانه عوام فريبيم. و اين عوام فريبي را هم دوست داريم. رك بگويم پيش از آنكه كسي را فريب دهيم اول از همه اين خودمان هستيم كه فريب ميخوريم.

تمامي صحبت هايمان هم تحت تاثير همين خصوصيت است، وقتي افراط و تفريط را با عوام فريبي مخلوط كرديم آش شله قلمكاري به نام ناسيوناليست افراطي، و يا ضد وطن افراطي به وجود آورديم.

گروه اول به دنبال همراه سازي عام جامعه با شعار هاي وطن پرستانه بود و يادآوري تمدني كه بيشتر به توهم شبيه است.
دسته ي دوم به دنبال سركوب و سركوفت زدن زمينه و اصليت ماست، و دائما اشاره ميكند "ما هيچ چي نيستيم."

پرواضح هر دوگروه به دنبال همراه كردن عده اي به دنبال خود هستند، هيچكس به دنبال جواب براي سوال نيست. همگي سوالي جديد طرح ميكنند.

هدف از آفرينش؟

يادم مياد، هميشه گاف هايي كه داده ام تو صحبت كردن، زماني بود، كه حوصله ام سر رفته بود و يا توي جمع حرفي براي گفتن نبود و درنگي سكوت حاكم شده بود.

مطمئن نيستم خدايي وجود داشته باشد يا نه، ولي حدس ميزنم، خدا هدفي از آفرينش نداشته است، تنها از سر بيكاري و ناچاري گافي بزرگ به نام خلق انسان داده است.

Wednesday, February 6, 2013

وقتي نماد ها براي ما نقاب شدند




ما غريب نيستيم، خيلي خوب ميدانيم، درست از همان زماني كه قسم ائمه قسم دروغ ما شد. درست همان زمان به اسم امام زمان مملكت را به تاراج بردند. درست همان زمان كه با اسم حزب الله در زندان ها با دختران باكره شب را سحر كردند. درست همان زمان كه به نام دفاع از اسلام در خيابان ها كشتند، همان زمان كه تجاوز را به اسم دين آزاد كردند.

درست همان زمان كه به نام بي ديني و دين گريزي هر فسق و فجوري را بي مانع خوانده اند و آخرش يك نيچه، يك راسل، يك هيچنز اضافه كردند.
درست همان زماني كه به نام روشنفكري پلكي كه حجاب مرد بود را باز گذاشتند، تا هر كثافتي را با چشم ببينند. همان زماني كه براي فرار از دين، وجدان را هم خط سياهي به روي آن كشيدند و يا حتي برعكس، زماني كه به نام دين خط قرمز دور وجدان كشيدند.

همان زماني كه به بهانه ي هنر و روشنفكري، فساد بين هنرجو(!!!) ها رواج پيدا كرد.

كاش بدانيم آنان پشتشان سنگر گرفته ايم و از آنها حرف ميزنيم و آب زمزم كرده ايم اسمشان را تا بر روي كثافت كاري هايمان بريزيم چقدر براي يك عده محترم و مقدس اند.
 ميخواهد مصدق باشد، ميخواهد علي(ع) باشد، ميخواهد كوروش باشد، خميني، كسروي و يا پهلوي ها.

Sunday, February 3, 2013

ما فرهنگ نداريم، خلاص.

جامعه ي ايراني من رو ياد دانش آموزي ميندازه كه دست خط بدي نداره، اما راضي نيست، ميخواد بهتر بشه دست خطش. اما با يك حركت انتحاري براي هميشه دست خطش رو نابود ميكنه. دائم در حال ديدن دست خط بغل دستي هاشه، تا از روي اونا كپي كنه و يه غذاي مخصوص سرآشپزي دربياره كه متاسفانه به آش شله قلمكار ميرسه.

هرچيزي و هر كاري خواستيم بكنيم، مثل مناره دزدي بوديم، كه چاه كندن رو يادش رفته بود. مناره رو دزديدم، گرفتيم تو دست هامون نميدونستيم بايد چيكارش كنيم. گذشت تا فرهنگ نوار ويدويي رو ياد بگيريم. گذشت تا فرهنگ تلفن همراه رو ياد بگيريم (به زعم من هنوزم ياد نگرفتيم)، چه كارهايي كه با اس ام اس كرديم، چه كارهايي كه با ام ام اس ميكنيم.

چقدر ساده با ورود ماهواره ها به خانواده، سلايقمون رو بدون تغيير فرهنگ عوض كرديم. خواستيم خارجي باشيم، خواستيم غربي زندگي كنيم، اما حتي الف باي اون رو هم بلد نبوديم. نميدونستيم، گوش به عرف بديم، يا گوش به نظر خودمون.

ما فرهنگ مهاجرت هم نداشتيم. شروع پاشيده شدن، خانواده ها پس از مهاجرت تنها يك دليل داشت. اينكه ما فرهنگش رو نداشتيم.

دروغ چرا؟ وقتي اولين چيزي كه با بلوتوث ها شروع شد، فيلم پورن بود، وقتي اولين چيز با نوار ويدئويي پورن بود هرچقدر هم سركوب جنسي شده باشيم اين يعني ما فرهنگش رو نداشتيم. الان هم ام ام اس جاي اون هارو گرفته.

1. ديدن فيلم براي ما دسته بندي سني نشده، وقتي خيلي راحت يه پدر با پسر 10 ساله اش فيلم ترسناك +18 ميبينه.
2. موسيقي ها دسته بندي سني نشدن وقتي خيلي راحت بچه ي 13 ساله رپ گوش ميده. در صورتي كه تمام دنيا +16 هستش.

ما فرهنگ ازدواج هم نداريم:
توقع ها ايراني، اما شيوه غربي. هيچ دختري دوست نداره بعد از ازدواج تو خونه كار كنه، آخه كار خونه رو زن هاي غربي انجام نميدن. اما ميخواد بهترين لباس هارو داشته باشه، بهترين ست جواهرات رو داشته باشه، چون برازنده ي يك زن ايراني بهترين هاست و وظيفه ي مرد هم فراهم كردن اين امكانات. (خنده دار نيست؟)



ما فرهنگ كوچكترين چيزهارو نداريم، چطوري اين همه ادعا داريم؟