Tuesday, March 26, 2013

تن تن يا خود من؟

پسرك ماجراجويي كه هر كاري كرد و هر خطري را به جان خريد، به اسم اينكه خبرنگار است. داستان تن تن به قلم هرژه هرچه هست و بود جذاب بود حتي اگر هيچ شباهتي به زندگي واقعي نداشت و از حمله ي آدم فضايي ها هم باورنكردني تر بود يا از ايلياد و اوديسه يا شاهنامه هم حماسي تر بود، طرفدار داشت.

دليلش را در خودمان كه جستجو كنيم ميفهميم، يك دليل، آنهم لذت هيجان و علاقه به ماجراجويي كه البته هيچوقت حس انجامش را نداريم، ترجيح ميدهيم دورا دور يا كتاب بخوانيم و اين حس را تجربه كنيم يا فيلمش را ببينيم.

داستان هاي شاهنامه و دلاوري هاي رستم هم همينطور است، خبري نيست از واقعيت اما دلمان ميخواهد يك تنه جنگاوري كنيم، دلمان ميخواهد يك تنه ريخت يك سرنوشت را تغيير دهيم، اما چون نميتوانيم، در كتاب دنبال آن ميگرديم و در دستان رستم پيدايش ميكنيم.

وقتي در يك خان زندگي مانده ايم، دل خوش ميكنيم به فتح هفت خوان رستم دستان./

خلق اثري كه مرگ ندارد

هميشه دلم ميخواست اثري خلق كنم كه مرگ نداشته باشد. هر سني و هر قشري با تجه به زاويه ي ديد خودش نتيجه گيري و درك مخصوص به خودش رو داشته باشه.

الحق و الانصاف آنتوان دوسنت اگزوپري حق مطلب را خوب ادا كرده است. نامه هايي به مادرم و به خصوص به خصوص،به خصوص "شازده كوچولو" هر سني كه باشي و شروع به خواندنش كني، چيز جديدي كشف ميكني. برداشتت متفاوت خواهد بود. به كل با كتاب ارتباط برقرار ميكني اما هر سني تفاوت هاي خودش را دارد. چه سنت زياد باشد چه كم به هرحال از خواندن كتاب لذت ميبري.

و اين حفره اي كه هيچگاه نويسنده هاي ايراني نتوانستند آن را پر كنند. شايد صمد بهرنگي تلاشش را كرد.

Sunday, March 24, 2013

قاضي

قبل از اينكه از شكست خودتون تو يك مسابقه ناراحت بشيد و افسوس بخوريد، ببينيد داور و قاضي مسابقه كيه. بازي ها هميشه عادلانه نيست قضاوت ها هميشه بر اساس عدل نيست.

حتي وقت پيروزي درست قبل از اينكه باد غرور بگيرتتون همين فكر رو بكنيد.

محافظه كاري يا دو رويي؟

نسل پدرانمان، بيچاره ترين و بدبخت ترين نسل هستند. نبينيد مارا تا خرتناق گوشه ي رينگ گير انداخته اند هي فشار مي‌آورند به خرخره مان تا با اصول و قواعد آنها پيش برويم. نگاه كنيد به اينكه اين نسل پرس شده است از سنت و مدرنيته. نفهميد وقتي در اطاق را بست و از پسرك و يا دخترش پرسيد مشكلش چيست، پس از شنيدن دردسر فرزند جوان يا نوجوانش بايد چه عكس العملي داشته باشد، خودش را گول بزند و ليبرال وار عمل كند و يا محافظه كارانه و سنتي؟

نفهميد وقتي دختركش از درد پريود به خودش پيچيد بايد اورا در آغوش بگيرد يا گونه هايش سرخ شود.
نفهميد وقتي پسركش از عشق دختر همسايه شب ها گريه كرد با او از دوران نوجوانيش صحبت كند يا به شدت پسركش را سركوب كند تا هواي عاشقي از ذهنش بپرد.

خودش دين را لمس نكرد، اما مجبور بود تظاهر به دين داري كند، حالا نميداند بايد در مقابل سوال ها و پرسش هاي چالش انگيز فرزند پرسشگرش دين را به نقد بكشد و سوال هاي خودش را هم جواب دهد و اندكي ارضا شود يا به همان كاري را بكند كه پدرش كرد، فرار؟

نميداند بايد محافظه كار باشد يا مدرن؟
نسل پدرانمان خودشان هم نميدانند جزو كدام دسته اند، تمام عمرشان يك دوگانگي روحشان را ميخورد.

اميد به ظهور يك ناجي

عقب افتادگي در ميان اديان دقيقا به خاطر اميد به ظهور يك ناجي است. جماعتي كه انتظار داشته باشد يكه سواري بر مشكلاتشان بتازد و يكباره همه را از بدبختي نجات دهد، بلاجبار تا لحظه ي مرگش در باتلاق بلا گرفتار خواهد شد بي آنكه دست و پايي بزند آرام آرام با يك اميد كذايي به قعر باتلاق فرو ميرود و محو ميشود و فكاهي تر و مسخره تر اينكه تا آخرين لحظه شاخه را ميبيند اما انتظار يك دست از يك عالم ديگر دارد براي نجات. ذل ميزند به شاخه اي كه ميتواند آخرين اميدش براي نجات باشد و درنگي ديگر چشمانش هم در باتلاق غرق ميشود.

خنجر از پشت

هرچقدر يك آدم بد باشد، بازهم نبايد طعم خنجر را از پشت سر حس كند. براي بشار اسد ناراحتم، كسي كه قرار بود محافظ جانش باشد، حالا شد بلاي جانش، اين خيلي دردناك است.

هرچيزي يك قاعده و قانون دارد، حتي مبارزه. هيچكجا در هيچ تاريخي در هيچ افسانه اي در هيچ شاهنامه اي خنجر از پشت زدن نشان قدرت نبوده، نشان سياست نبوده. تنها نشان پستي و دو رويي بوده.

بشار اسد چقدر به اين روزهاي ما شبيه است، خنجر هايي كه از پشت روانه ميشوند آنهم از سوي چه كسي؟

از سوي نزديك ترين هايمان، كساني كه قرار بود مرهم زخمهايمان باشند، نه دليل زخممان.

آلزايمر

شايد نسل بعد آلزايمر رو يك نعمت، يك فرصت و يك موهبت ببينند. زندگي كه هر روز تاريك تر و تاريك تر ميشه، روزگاري كه هر روز سخت تر ميشه. گذراندن جاي زندگي كردن رو ميگيره.

فراموشي بزرگترين نعمت ميشه، شايد الان هم هست. خواب بهترين راه براي رسيدن به اين نعمت خاموش است.

فراموش كردن سخت ترين كار دنياست...اما بلاخره بايد از يك جايي شروع كرد.

Saturday, March 23, 2013

سيگار هزاران عيب، يك سود

آدم هايي كه از تنهايي رو هر روز مزه مزه ميكنند سيگار رو دوست دارند. سيگار براي 5 دقيقه هم كه شده رفقا را دور هم جمع ميكند، يك گفتگوي كوتاهي راه مياندازد، هرچقدر هم مضر اما از اينكه سيگار قاتل سكوت ممتد و تنهايي مطلق است نبايد گذشت، حتي كم....!

آسياب هاي بادي3(شايد دردناك باشد-پايان)

ارميا هنرجويي كه در رفتارش تضاد به چشم ميخورد، داشتن حجاب و خوانندگي. چيزي كه در هيچجا منع نشده بود، از سوي ملت هميشه در صحنه ي اعتراض از پشت تلويزيون و اينترنت محكوم و منع شد. بي احترامي ها كم نبود، كم روانه نشد، گل افشاني ها و معطر كردن فضا توسط هموطنان فهيم!!! و با فرهنگمون!!!! در وبسايت ها، وبلاگ ها، صفحات فيس بوك و توئيتر و گوگل پلاس. اما همه ي اينها به كنار، بوي خون توطئه زماني از ژانر ترس و وحشت به ژانر كمدي رسيد كه دائي جان ناپلئون هاي قصه ي ما نميدانستند بايد با انگليس دشمني كنند و يا پيمان دوستي ببندند.

اول گفتند ارميا عامل جمهوري اسلاميست، و چون شبكه ي من و تو زير نظر رژيم هست، پس برنده شدن ارميا اين دخترك لچك به سر!!!(ادبيات روشنفكران عزيز) يك برنامه ي از پيش تعيين شده است.
اما به يك باره دشمن فرضي از جبهه ي رژيم سر از جبهه ي دشمن رژيم يعني گروه مجاهدين خلق رسيد و كمپ اشرف....!

اين داستان ترسناك است، ما هر روز بيشتر از پيش داريم ديوانگي رو تجربه ميكنيم. خواسته يا ناخواسته چند سال ديگر بلاجبار بايد بستري شويم اگر بخواهيم همين مسير را طي كنيم.

آسياب هاي بادي و يا نوكر انگليس، اين جماعت روان پريش....!


آسياب هاي بادي 2(شايد دردناك باشد)

سريال تلويزيوني "آكادمي گوگوش" خوب يا بد تمام شد. برنامه اي كه سه سال پي در پي به صورت فصلي بيرون ميايد و هر ساله مخالفين و موافقين خودش را دارد. امسال مخالفين بيش از پيش در چشم بودند; كمپين هاي نقل و نبات براي اميرحسين، يا ما از آكادمي گوگوش بيزاريم و كمپين سركشيدن تنبال رها اعتمادي و يا اورنيب(ارميا) مزدور فلان و بهمان.

از اول شروع اعتراضات با يك عكس بود، عكسي كه نشان ميداد اميرحسين(از شركت كنندگان) از قبل با بابك سعيدي(تنظيم كننده ،شاعر و داور آكادمي) در يك بند موسيقي همكاري داشتند. فرضيه ي اول شدن اميرحسين قوت گرفت تا جايي كه اميرحسين از رسيدن به فينال بازماند.

رسيد به دلسا، هنرجويي كه گمان ميكردند شايد پدرش از كاركنان سفارت جمهوري اسلامي(!!!!) باشد، پس با گوگوش سلطنت طلب(!!!!!!)ارتباط دارد، پس حتما او اول خواهد شد و دلسا هم قبل از اميرحسين حذف شد.

آسياب هاي بادي1(شايد دردناك باشد)

دن كيشوت يا دائي جان ناپلئون فرقي ندارد، در هر فرهنگ و در هر قوم و نژادي در بين اون ملت افراد ماليخوليايي پيدا ميشن كه از بيماري اسكيتزوفرني رنج ميبرن. بيماري كه از فرط خيال پردازي و توهم توطئه به پارانويد شدنشان ختم ميشود و چه بسا به مرگ.

شايد فكر ميكنيم مرگ انتهاي بدي است، اما اگر متوجه شويم يك ملت ، دقيقا يك ملت مثل جماعت "آريايي متمدن 7500!!! ساله"
مبتلا به اين بيماري خطرناك هستند. سوار بر اسب غرور خويش شدن چهار نعل ميتازند تا آسياب هاي بادي را نفله كنند، درك ميكنيم كه "مرگ" يك فرصت ناب است. شايد يك رحمت...

(ادامه در پست بعد)


يادگاري

اگر با كمي اغماض "ري" آخر را بن فعل رفتن بگيريم، اجزاي اين كلمه را جدا جدا معني كنيم، ميفهميم، يادگاري يعني، ياد و خاطره اي كه مارا دقيقا به همان ناكجا آباد ميفرستد....
فكر و خيالي كه ميتواند با يك نگاه و يك يادآوري خاطره كاملا به هم ريزد.

يادِ+گا+ري

Tuesday, March 19, 2013

اتفاق نو

نرم نرمك ميرسد اينك بهار، خوش به حال....


خط اول براي اين بود كه قضيه كمي عاشقانه عارفانه بشه، واقعيت اينه كه يك سال ديگر مي‌آيد و با سختي هاي خودش، با دلخوشي هاي خودش، با شيريني و تلخي هاي خودش. اين ماييم كه تعيين ميكنيم امسالمان چگونه باشد.
من فقط يك چيز ميخواهم، آن هم توان تحمل سختي ها. درد و سختي بايد باشد تا معناي زيبايي و آسودگي را درك كنيم.
من امسال خودم را دوست خواهم داشت، افرادي كه خودشان را دوست دارند و درك ميكنند هيچگاه ديگران را آزار نميدهند.
من امسال ميخواهم اهدافم را دست نيافتني تر كنم. هدف هرچه دورتر، دويدن و تلاش بيشتر، اميد به زندگي بيشتر.

امسال ميخواهم همه ي ما، تمامي افرادي كه در فضاي مجازي و حقيقي هستيم، به هرآنچه كه ميخواهيم برسيم. به هرآنچه. خير و شرش با خودمان، صلاحش را خودمان بهتر ميدانيم، پس به هرچه ميخواهيم برسيم.

مخلص همه ي شما
راوي

Tuesday, March 12, 2013

حروف


بعد از آفرينش تو
شيطان كه هيچ
خدا هم خود سجده كرد

Sunday, March 10, 2013

خط شكن

براي آدم هايي كه با مد پيش نميروند ولي هميشه خوشتيپ هستند احترام ويژه اي قائلم. اين افراد هيچگاه گوسپند صفتي را به جان نميخرند.

درست مثل يك رئيس متد خودشان را براي زندگي پيش ميگيرند.

انتظار با چاشني صبر


انتظار سخت است، پير آدمي را درميآورد. اما براي بهترين ها بيشترين سختي هارا متحمل ميشويم. مهم نيست ديگران چه فكري ميكنند مهم آن است براي آنچه ميخواهيم بجنگيم. انتظار با چاشني صبر، كليد رسيدن به آرزوهاست.

براي مادر شدن، 9 ماه شبانه روز بايد درد بكشي، منتظر باشي و صبور باشي تا بهترين موجود روي زمين شوي.

دوربين سر و ته

كم طرفدار بودن، و يا عدم موفقيت در جلب نظر اكثيرت هميشه به معناي ضعف نيست. بعضي وقتها خاص بودن رو نشون ميده يا شايد ظاهر بيني و كوتاه فكري عوام رو.

امكان داره نظرات هم سو در يك جمع با ما كم باشد و يا موافقينمان كمتر از مخالفين باشند اما اين حتما به معني اشتباه بودن نظر ما نيست.
با چرخي 360 درجه اي به دور خودمون كلي مثال هست براي زدن مثلا:

1. كنسرت هاي اندي مدديان هميشه شلوغ تر و با شكوه تر از داريوش اقباليست...
2. سال 57، نود و هشت درصد مردم ايران به جمهوري اسلامي راي دادند!!!!

مهم نيست، هرچي ميخواد باشه، مهم اينه كه تو ارزشت خيلي زياده.


Saturday, March 9, 2013

قضاوت زود

كسي چه ميدونه شايد همين شهرام شبپره از غمگين ترين آدم هاي دنيا باشه. شايد همين آدم پر جنب و جوش وقتي ميره خونه ميره تو يه تاريكي ويسكيشو دستش ميگيره، آهنگ داريوش گوش ميده و هاي هاي گريه ميكنه.

زياد به قيافه ي شاد اين روز هاي مردم نميشه اعتماد كرد، هرچي صداي خنده بلند تر باشه، غم كهنه ي توي دل بيشتره....!

از اين زاويه


اگر قرار باشد تنها يك كار انساني از احمدي نژاد نام ببريم همين "همدردي" با مادري درد كشيده است.
هرچقدر هم اين كار مخالف و موافق داشته باشد، بازهم ايرادي به كار نيست.
تصور ماوقع قبل از آغوش كشيدن ساده است، احمدي نژاد چاوز را برادر خود توصيف كرده و خود را جاي پسر نداشته ي مادر گذاشته. مادر هم همدردي وي را با يك در آغوش گرفتن جواب داده است.

اما جدا از همه، پناه بردن مادر از سوگ اولاد به هركس و ناكسي تامل برانگيز است. پسر هرچه بود برايش عزيز بود، دوستان پسر هم به همين واسطه عزيز.

Wednesday, March 6, 2013

قانون نانوشته

انسان ها تنها يكبار در زندگي عاشق ميشوند...دفعات بعدي تنها اداي عاشق شدن رو درمياورند...!

مهر سكوت

شايد اگر اديان به جاي روزه ي طعام، روزه ي كلام رو يك وظيفه ي شرعي اعلام ميكردند، يك ماه از سال دنيا كمي در آرامش بود....

اين مردماني كه ظرافت كلام يادشان رفته و هرچه مانده زهر افشانيست....!

فقط يك روز

انسان ها موجودات منطقي نيستند، اما شديدا اصرار دارند در قضيه ي عشق منطقي پيش برن كه آخرش گند ميزنن.

منطقي ترين كار وقتي عاشقي، منطقي رفتار نكردن هستش...بعضي وقتها شاه ميشينه و وزير جولان ميده.

مثل مغز، مثل قلب...!

Monday, March 4, 2013

گفتن، نشنيدن

گفتن بچه پولداره، باهاش بازي نكردن، گفتن اين به ما نميخوره، گدا گشنه است كه دري به تخته خورده و الان اينجا رسيده. گفتن بورژواست از ما نيست، گفتن كارگره ته ته اش گماشته ميشه. گفتن درس خونده است به درد ما نميخوره ما كاري ميخواييم پس فردا دم در مياره، گفتن اين كه دوزار تحصيلات نداره به كار ما نمياد.

گفتن داهاتيه خونش به خون ما نميخوره، گفتن بچه شهري دريده است....
گفتن پپه است، نديد بديده عاشق ميشه، امروز اين نشد فردا يكي ديگه، گفتن اين اصلا قلب نداره، عشق نداره، آدم آهنيه.

گفتن و گفتن و گفتن....

تو اين دنيا مردمي بودند كه فقط ميخواستند بگوينئ، كاش فقط كمي هم گوش ميدادند....

اين روزها...


ميگويند عصر جمعه دلگير است،
ميگويند باراند كه ميبارد آسمان غمگين است،
مردم نميدانند،
بعد از آن عصر لعنتي،
هر روز من عصر جمعه است، هواي دلم هر روز باراني است./

صدا نفس كشيدن


براي عشق و عاشقي
نه عقل نياز است
نه قلب
فقط صبر و صبر و صبر.
بعضي وقتها هم بايد جاي آسمان باريد.
همين...

خواب هاي شيرين


تنهايي از آنجايي شروع شد
كه صبح ها 
در انتظار شب بودم
تا بخوابم
تو را در خواب ببينم.

و اين شعري كه قافيه هايش را ميان موهايت گم كرده است.

مقصد ندارد!


قطار هر روز پر و خالي ميشود
چه فايده وقتي
در هيچ يك از واگن هايش
تو نيستي.

Friday, March 1, 2013

كشتي با كرگدن

زن هارو ميبيني؟ لطيف و دوست داشتني، با ادا و ناز هاي دلربا. ولي همون آهو خانوم، همون مار خوش خط و خال، اگه دلش پيشت نباشه، ميشه يه كرگدن. بي احساس و منطق با يك شاخ. عشق بازي با كرگدن يعني مرگ.

تصور كن همون كرگدن قبلا از يكي زخم خورده باشه. تو ميميري....ولي مي‌ارزه.