Thursday, February 28, 2013

لطفا چراغ رو خاموش كنيد

بعضي وقتها ميخوابي، ميخوابي، برعكس هرشبت، اين خواب لذت بخشه، توش به جاي كابوس داري رويا ميبيني. يهو با يه صداي جيغ، صداي داد، يا به هر دليل ديگه از خواب ميپري،

واقعيت مثل يه گرز ميخوره تو صورتت، و چقدر دردناكه اين واقعيت، و چقدر زهرناكه اين واقعيت، كاش تلخ بود. كاش بي درد بود.

كابوس در مقابل زندگي بعضي هايمان فقط يك روياست.

چراغ هارا خاموش كنيد، ميخواهم بخوابم.

اين چند ضلعي

حواست باشه، تو تويي، تو بايد خودت باشي. اصلا اگر تو ايني كه هستي نباشي ارزشي نداره. سعي نكن خيلي ديگران باشي. چون براي اينكه ديگران باشي، مجبوري شكل خودت رو تغيير بدي. هر خوبي تو، ضلعي از اين چند ضلعيست، نه بزرگتر ميشه و نه تغيير ميكنه. اگر سعي كني يه گوشه رو بكشي، مجبوري يه گوشه رو از بين ببري. 

و اين از تو كسي ميسازه كه نه مورد پسنده خودته، و نه ديگران.

بكارت بكارمان نمي‌آيد

گفت لعنت به هرچي پسره، هركاري بخوان ميكنن، بعد ميگردن دنبال يه دختري كه باكره باشه. گفتم خب؟
گفت يعني ما تو زندگيمون نميتونيم هيچ غلطي بكنيم.
گفتم كار اون پسر ها درسته؟
گفت ديوونه شدي؟ معلومه كه نه.
گفتم پس چرا نظرشون برات مهمه؟ اگر معتقدي پسرها تمام عشق و حالشون رو ميكنن پس معطل چي هستي؟ تو هم عشق و حالت رو بكن. اگر كسي واقعا دوست داشته باشه نبايد گذشته ي تو براش مهم باشه. اگر كسي رو دوست داشته باشي نبايد گذشتش برات مهم باشه.

تو اولين گام اشتباه رو برميداري، توقع داري ديگران درست راه برن؟

Wednesday, February 27, 2013

خب ديگه...


اسکناس های ته جیب
ش را ریخت روی دخل گفت دونه ای چند گفتم هزارو دویست... دستش را توی جیبش با شدت تکان می داد و زیر لب می گفت باشه باشه... یک دویست تومنی دیگر گذاشت روی پول های مچاله دیگرش... شمردیم شد هزار و سیصد پرسید دونه ای چند فرمودین؟ گفتم هزار و دویست گفت یعنی این ها چندتا می شود؟
گفتم یکی
پایین را نگاه کرد
دوتا بچه داشت

"مهدي مرادپور"

Tuesday, February 26, 2013

هرچي

نشستم فكر كردم، ديدم هرچقدر هم بزرگ بشم، هرچقدر هم پولدار بشم، هرچقدر هم تو بند كسي نباشم و فرمانبردار كسي نباشم. آقايي كنم  و سرور خيلي ها باشم.

بازم آخرش كنار گوشم بايد، بايد به يك نفر بگم چشم. فرقي نداره كي. انسان ها بلاخره به يكي سر تعظيم فرود مياورند./

من نميگم، بقيه ميگن

براي هرچيزي بايد اجازه گرفت الا عشق. الا عاشقي. هيچ انساني به عشق ايمان نمياره تا زماني كه عاشق بشه. اونوقت خودش مبلغ اون دين ميشه.

مهم نيست چقدر بزرگ ميشيم، مهم نيست چقدر گنده ميشيم، مهم اينه كه بعضي وقتها دلمون ميگيره، ميخواييم بهونه گيري كنيم. ما انسان ها هميشه نيازمند يك همبازي هستيم. بچه بوديم اگر اسباب بازي ميشكست اشكالي نداشت، ولي الان كه همبازي هستيم اگر دلامون بشكنه..../

صفحه ي آخر رو خالي بذار

با ديدن بعضي ها ميشه يه كتاب نوشت، با ديدن بعضي ها اگر يك كتاب هم خونده باشي يادت ميره.

تا قبل از ديدن مهدي فكر ميكردم عاشق ترين آدم دنيام، كلي به كارايي كه ميكردم افتخار ميكردم، تو دنياي خودم بودم. نوشته هاشو كه خوندم، عشق ورزيدنش رو كه ديدم. حتي نگاهش، حتي نگاهش....

فهميدم تو اين چند وقت داشتم تله تئاتري بازي ميكردم كه هيچوقت قرار نبود نمايش داده بشه، مسخره و تصنعي، بي روح وسرد، دقيقا مثل....هيچي.

اسكار

جايزه ي اسكار را به من داده اند. گفتند براي كارگرداني بهترين فيلم تراژيك-دراماتيك. من ميخواستم مستند بسازم، اما خيلي ها خنديدن، انقدر خنديدن كه بعضي ها غش كردن تو سالن سينما.

منتظر اسكار بهترين فيلم كمدي بودم اما، هميشه اونطور كه فكر ميكنيم پيش مياد نميشه...

اين قلب من حراج...

خيلي فكر كرد بمونه يا نه. گفت: نه، گفتم كه، دوست دارم ولي عاشقت نيستم، تو مرور زمان كمتر ميشه، ببين به خدا تو بهتر از من پيدا ميكني. آخه من چي دارم كه تو عاشقم شدي؟ نه دخترونم، نه ظريفم، نه بسازم، هيچي نيستم.

گفتم: ميدونم مشكل از منه، ولي بگو شايد بتونم حلش كنم. تو وقتي به من ندادي، سگ هم تو دو ماه بزرگ نميشه چه برسه به مني كه.....

گفت: بابا چرا باور نميكني؟ به خدا مشكل از تو نيست؟ اصن تو چرا هميشه فكر ميكني مشكل از توهه؟ تو خيلي هم خوبي به خدا تو خوبي. اصلا من ميدونم بعد از تو هيچكس ديگه من رو مثل تو دوست نخواهد داشت، همونطور كه هيچكس نداشته.
من فقط...فقط خيلي سعي كردم، باور كن. ولي نشد، ديدم نميشه. ديدم كار نميكنه. ولي به خدا تو بهتر از من گيرت مياد برو...

گفتم: نه. با همه چيش موافقم الا حرف آخرت. من خريد نكردم كه بهتر گيرم بياد، دنبال بهترش هم نميرم. تو رو هم هرچقدر اصرارت كردم نموندي، ولي....ولي بد نيست بدوني، عشق يك نوع معامله است، عمر، در برابر هيچ. عمر در برابر روياي با او بودن.

همين./

Monday, February 25, 2013

كاش زمين جويدني بود

علي كريمي يا فرهاد مجيدي؟
شماره ي 7 يا 8 رو كامنت بذاريد زير عكس.

مسي يا رونالدو؟
(خواهش ميكنم بدون تعصب!!! بگيد)

اين پسر آريايي ميخوام ببينم لايك داره يا نه؟

ديروز فلكو فشاروفسكي گفت: ايران عنه...!
(هر لايك- يك تف به اين سگ نژادپرست احمق كثيف كچل عرب صفت)


كاش زمين جويدني بود، كاش مسير بازگشتي بود، كاشي راه رفتني بود. كاش...

كاش دنياي من به اندازه ي دل اين ها بزرگ بود و مشكلاتم مثل مغزشون كوچيك.

فيلم هندي

براي مادربزرگم "سينما پاراديزو" معنا و مفهومي نداشت، ميگفت مادر اين چيزا چيه ميبينيد؟ اعصابتون رو خورد ميكنه از خواب و خوراك ميندازتتون. قرار باشه دختر و پسر به هم نرسن پس به چه دردي ميخوره؟ شما ها نمازتون رو ترك نكنيد، ذكر و ياد خدا هميشه همراهمتون باشه، به مرادتون هم ميرسيد.

طفلكي فكر ميكرد زندگي فيلم هنديه، هيچوقت "تراژدي"  براش معني نداشت، فيلم و داستاني كه عاقبت خوبي نداشت رو نميديد و نميخوند.

هر عينكي هم بزنم بازم چشم هام نميتونه به خوبيه مادربزرگم دنيا رو ببينه.
بايد دوباره زندگي رو ببينم شايد ژانر تراژدي  تبديل به هپي اندينگ هاي هندي شه برام.

از اينور بهتره...

زندگي مثل بازيه شطرنجه، كسي رو قرار نيست منهدم كني، قرار نيست كسي رو بكشي، اما به هيچكس و هيچ چيز اعتماد نبايد بكني. حركت خودت رو بكن، مسير خودت رو برو ولي اگر ديدي مهره هاي حريف برخلاف عادت خودشون  و به ضرر تو كار ميكنن، با يه حركت حساب شده از بازي به درشون كن.

خيلي فكر كن، شايد بعضي مهره ها ارزش بيرون انداختن رو نداشته باشن، بودنشون به ضرر خودشون و به نفع تو هستش.

عقربه هاي زنگ زده

ما گرگ زاده ايم، پدرمون گرگ نبوده، مادرمونم همينطور ولي تو جنگل بزرگ شديم. ديگه بلديم بايد چطوري زندگي كنيم كه از گشنگي نميريم. حالا درسته هيچوقت به گله گوسفندا نزديم و كسي رو پاره پوره نكرديم ولي دليل نميشه دريدن بلد نباشيم. نه خيلي هم خوب بلديم.
چرا مردم فكر ميكنند هركسي كه خون دوست نيست و دندون تيز نشون نميده الزاما گوسفند نيست، شايد گرگ نباشه ولي گوسفند نيست. چرا مردم فكر ميكنند هركسي كه نميخواد زهر چشم بگيره لابد پپه است و بلد نيست. نه به خدا، نه به مقدسات شما. همه، تك تك اين مردم بلدن بد باشن، بلدن گرگ باشن، اما دارن سعي ميكنند تو جنگل زندگي كنند و جنگلي نشن.

عقربه هاتون زنگ زده، ساعتتون خوابيده، به وقت شما ما خوابيم، اگر نه به وقت خودمون خواب حرومه.

اين درشكه هيچگاه به مقصد نميرسه

خدا اين همه سعي كرد با فرستادن پيامبرهاي مختلف انسان رو از شر شيطان در امان نگه داره، اما آخرش چي شد؟ روز به روز شيطان محبوب تر شد، حتي طرفدار پيدا كرد.

چطور فكر كردي با دو تا شكست عشقي مرد ها از زن ها بيزار ميشن؟

Sunday, February 24, 2013

ميبخشيد شما؟

اسمش را هرچي ميخواهي بگذار
يك دندگي،
لجبازي،
سرسختي،
يا كله شقي.
نفهمي و احمقي را هم كه به اين ليست اضافه كني

باز هم فرقي نميكند،
من معتقدم برميگردي،
هرچقدر هم كه دور رفته باشي،
بر گرد بودن زمين هم كه غلبه كني،
ميدانم بازميگردي.

من نه صبورم، نه اميدوار،
من فقط
عاشقم،
همين...بزرگوار.

:) 

حماقت در 90 درجه

چقدر طول ميكشه ما بفهميم، پيمانكار پروژه ي عظيم عشق، قلب است و نه مغز؟ چقدر طول ميكشد تا بفهميم انسان در منطقي ترين حالتش هم كه باشد باز هم احساسي تصميم ميگيرد در قضيه اي به نام "عشق"؟ چقدر زمان ميبرد تا درك كنيم ما هرچقدر هم چوب اعتماد را بخوريم بازهم اين قلب و اين حس اعتماد از دست رفته ترميم ميشود و بازميگردد و ما دوباره اعتماد ميكنيم؟

چقدر بايد صبر كنيم تا ديگر اين جمله ي كذايي "من به عشق ايمان ندارم" منسوخ شود؟ چقدر بايد چشم انتظار باشيم تا ديگران اين جمله ي " به فلاني فكر نكن" رو از دهان براي هميشه بيرون كنند؟

تا كي بايد غر بزنيم و "تا كي؟" راه بيندازيم تا بفهميم "هي فلاني، شايد زندگي همين باشد"؟

تفاوت

ما انسان ها خاص هستيم. هممون به نوعي متفاوت، نيازي نداريم ژست خاص بودن بگيريم. همينكه خودمان باشيم، يعني خيلي عجيب، يعني خيلي غريب.

نيازي نيست حرفهايمان مزين به واژه ها و كلمات سانتيمانتال و فانتزي باشه. لازم نيست ريختمون از آدميزاد دور باشه، ما فقط بايد خودمان باشيم. اين خودمان بودن امروز خيلي سخته، خيلي دشواره، خيلي دور و دست نيافتنيست.

مدلينگ با صورتك

صورت هاي عملي، باسن و سينه ي پروتزي، گونه ها و لب هاي باد كرده، عروسك هايي كه به جاي دست بچه ها، بزرگتر ها باهاشون بازي ميكنند.

بازي كه هيچكس از آخرش خشنود نيست. ژست هايي كه هيچوقت باور نشد. عكس هايي كه هيچ افكتي نتونست غم رو پنهان كنه.
و اين روزگار مردمي كه راه چاره نيافتند، راه فرار پيدا كردند.

حرف راست، دروغي كه باور شد.

براي دروغ گفتن و باور مردم لازم نيست حتما دروغ بزرگي بگويي. لازم نيست حتي دروغي كوچكي بگويي، همينكه قبل از گفتن دروغ با تمام وجود خودت اون حرف رو باور كني، دروغت باور كردني ترين حرف دنيا ميشه.

لباس باخت بر تن هميشه برنده ها

آدم هايي ميبازند، كه دنيارو با ديد روشن و خوشبينانه نگاه ميكنند. آدم هايي كه خوبي ميكنند بي توقع، آدم هايي كه رسم بازي رو نميدونند. براي برد لازم نيست گرگ باشي، مهم اينه قاعده ي بازي رو بلد باشي. بايد يادبگيري گرگ بودن خوب نيست، اما گوسفند بودن واقعا بده.

آدم هايي كه به عشق اعتقاد دارند، به صداقت بي قيد و شرط اعتقاد دارند و اصلا آدم هايي كه به انسانيت خالص اعتقاد دارند، قطعا ميبازند. دليل افسرده شدن و شكستشون هم دقيقا خوش بيني بيش از حدشون بوده.

وقتي داغ شدي، ديگه از آتش نميترسي.