پدربزرگ صفحه هاي گرامافونش را هر روز درمياورد خاك گيري ميكند دوباره سرجايش ميگذارد. خوب ميداند نه آن گرامافون ديگر كار ميكند نه آن صفحه ها خريداري دارند. اما اين را هم ميداند گوشه اي از خاطراتش را ميان همان صفحه ها جاگذاري كرده است.
چه خاطراتي نميدانم، تلخ است يا شيرين اين را هم نميدانم، فقط ميدانم گذر سال ها بي معناست وقتي انسان خودش را در يك برهه از زمان جاي ميگذارد.
No comments:
Post a Comment