Monday, May 20, 2013

ايستگاه آخر

درست يك هفته پس از عروسي خاله كوچيكم راحته راحت سرشو گذاشت زمين و ديگه بيدار نشد. خودش ميگفت تمام دغدغه اش  سروسامون گرفتن دختر ته طغاريشه. ميگفت مادربزرگمون قبل مرگ فقط همين رو بهش وصيعت كرده. پدر بزرگمون رو ميگم.
عجيب بود و عجيب تر اينكه عمه بزرگه ي پدرم هم بعد از اينكه پسرش عقد كرد اونم چند روز بعد پر كشيد

و من فكر ميكنم بعد از رسيدن به هدف چقدر سريع اميد هم تمام ميشود و آخر هر ايستگاه، مرگ است .....

No comments:

Post a Comment