Friday, April 5, 2013

گاهي از اين سوي داستان

زن ها موجودات عجيبي هستند، نه شيطانند نه فرشته، در اصل تركيبي از هر دوي اينها. اما خودشان هم نميدانند سپيدند يا سياه.
مرد بودن دردناكه، زيرا هيچگاه نميفهمي يك زن چه ميخواهد، اما دردناك تر، زن بودن است، چون خودت هم نميداني چه ميخواهي.

پيچيده اي، عجيبي، مرموز و معماگونه. دوست داري تمامي تضاد ها را تجربه كني، توقعت عجيب و غريب است، مثلا عاشق پسر هرزه كه ميشوي توقع خوب بودن را از او داري، اين تضاد است.

اما تمامي اين تضاد ها باعث ميشود مردها زن ها را دوست داشته باشند، نميدانم، چرا، اما....

بعضي اوقات پيش مي‌آيد ديگر...

No comments:

Post a Comment