Monday, April 29, 2013

براي مثال ..

دنياي بسته و محدود هميشه الزاما يك سري نابغه تربيت نميكند. غالبا أفراد پرورش يافته متوهم ميشوند، باور ميكنند كسي هستند اما در باطن هيچ. باور دارند حقشان خورده شده و ميتوانستند از جايگاهي كه هستند فراتر باشند.
اشتباه نكنيد جامعه اون هارو از كسي كه قرار بود باشند منع كرده. درست هم فكر ميكنند ميتوانستند بهتر باشند اما فاصله ميان اين بهتر شدن تا اون بهتر شدن زمين است تا آسمان....
اسمش هرچه باشد فرقي ندارد مهم درد آن است كه كم كم بدان دچار ميشويم، بارها ديده شده راننده تاكسي هايي كه از نارو هاي رفيق مينالند و از خاطراتي تعريف ميكنند كه بيشتر رويايشان بوده تا خاطره.... از شركت هاي بين المللي تا در اختيار داشتن بهترين خانه يا ماشين.
نه آنكه همه دروغ ميگويند و به ناچار وارد اين كار شده باشند نه.،اما خب به علت رايج بودن اين حرف ميان رانندگان تاكسي ميتوان حدس زد ناروي رفيق و شريك قديمي سر پوش و بهانه اي شد براي جامعه اي كه از آنها راننده ساخت. همان جامعه ي بسته.

بي تقصير هم نيستيم جدا از آنكه نميتوانيم رفع محدوديت كنيم از جامعه مان هميشه خود را در قالب شاه ديديم بي آنكه بدانيم رداي سرباز هم بر تنمان زار ميزند.

يك كلام رويا هايمان را تركيب كرديم با واقعيت بدون هيچ چاشني منطق طبعا مزه ي خوبي نداشت و نخواهد داشت.

No comments:

Post a Comment