Sunday, April 14, 2013

دقيقا كجا؟

خسته ميشويم ديگر، آدميزاد است، يكهو از همه چيز خسته ميشود، از غذا از آب و از هوا. از اون دود سيگاري كه روزي برايش نسخ ميشدي، و از دست تمام كساني كه دور و برت هستند و روزي عاشقانه ميپرستيديشان.

اما آدميزاد دقيقا يكجا ميكند، طوري هم ميكند كه از ريشه قطع شود. بعد آهسته مرگ خودش را ميبينيد و لبخندي رضايت وار ميزند. تا آنجا كه از خواب ميپرد و ميبينيد كه چه....؟

ميبينيد عرق سردي بر پيشانيش نشسته است. آدمي بدون وابستگي كامل نميشود. وابستگي بد نيست، درد دارد نه آنكه ساده باشد نه، اما پايبندت ميكند. اين وابستگي ها اميدت را به زندگي افزايش ميدهد. هم نقطه ي قوتت ميشود و هم ضعف....!

مستقل بودن هميشه زيبا نيست، گاهي بوي يأس و ناميدي ميدهد.

پدر و مادر و خانه و كاشانه و يك عشق.... بهانه هايي براي ماندن.

No comments:

Post a Comment