Monday, April 29, 2013

براي مثال ..

دنياي بسته و محدود هميشه الزاما يك سري نابغه تربيت نميكند. غالبا أفراد پرورش يافته متوهم ميشوند، باور ميكنند كسي هستند اما در باطن هيچ. باور دارند حقشان خورده شده و ميتوانستند از جايگاهي كه هستند فراتر باشند.
اشتباه نكنيد جامعه اون هارو از كسي كه قرار بود باشند منع كرده. درست هم فكر ميكنند ميتوانستند بهتر باشند اما فاصله ميان اين بهتر شدن تا اون بهتر شدن زمين است تا آسمان....
اسمش هرچه باشد فرقي ندارد مهم درد آن است كه كم كم بدان دچار ميشويم، بارها ديده شده راننده تاكسي هايي كه از نارو هاي رفيق مينالند و از خاطراتي تعريف ميكنند كه بيشتر رويايشان بوده تا خاطره.... از شركت هاي بين المللي تا در اختيار داشتن بهترين خانه يا ماشين.
نه آنكه همه دروغ ميگويند و به ناچار وارد اين كار شده باشند نه.،اما خب به علت رايج بودن اين حرف ميان رانندگان تاكسي ميتوان حدس زد ناروي رفيق و شريك قديمي سر پوش و بهانه اي شد براي جامعه اي كه از آنها راننده ساخت. همان جامعه ي بسته.

بي تقصير هم نيستيم جدا از آنكه نميتوانيم رفع محدوديت كنيم از جامعه مان هميشه خود را در قالب شاه ديديم بي آنكه بدانيم رداي سرباز هم بر تنمان زار ميزند.

يك كلام رويا هايمان را تركيب كرديم با واقعيت بدون هيچ چاشني منطق طبعا مزه ي خوبي نداشت و نخواهد داشت.

Saturday, April 20, 2013

خاك هاي روي پوتين(1)

ميدوني چيه؟ من هميشه دوست دارم بدونم آخر دنيا كجاست؟
+آخر دنيا؟ همين جاست، دقيقا همينجا كه نشستي و داري خورشيد رو رو سرت حس ميكني....
- اما اينكه هميشه هست.....هر روز همينطوره.
+ آخر آخره...قرار نيست متفاوت باشه..قرار نيست اعجاب انگيز باشه...آخر هم يك نقطه است، كه اسمش خاص تر شده....!هر روز بارها و بارها به انتها ميرسيم بدون اينكه بدونيم. چه فرقي داره؟ شايد اينجا آخرين نقطه ي دنيا ي ما باشه.
+ تو حالت خوبه....
- :) آره زيادي آفتابه.....

Thursday, April 18, 2013

وقتي براي خاموشي

درست زماني كه توقع داريم زندگي خيلي حال بده و شورانگيز باشه به زندگيمون گند ميزنيم.

توقع داريم زندگي شهر بازي باشه پر از سر سره و پر از دستگاه بازي. حتي از اون ديدگاهم ببينيم، ميفهميم زندگي بالا و پايين بايد داشته باشد. يك روز در سرازيري و روز بعد در حال صعود. چند بار تنها در اوج.

زندگي حتما نبايد زيبا باشد. نبايد حتما قشنگ باشد. همينكه بد نباشه زيباست. همينكه درد نباشد زيباست. همان يك لحظه ي غذا خوردن بعد از 2 ساعت آشپزي زيباست. همان يك سيگار بعد از 8 ساعت كار كردن زيباست(بخوانيد خر حمالي).

زندگي اصلا يعني خطر ها و درد هاي زياد و دلخوشي هاي كوچك...همين.

توقعمان را پايين بياوريم.

اصلا چرا؟

بعضي چيزها رو بد ميدانيم بعضي هارو خوب. چرا؟
عرف يعني آنچه كه يك جامعه به آن اعتقاد دارد پس يعني خوب است...چرا؟
ميگوييم اكثريت نظرشان مقبول تر است چون حتما بهتر است....چرا؟

اكثريت مردم ايران در سال 58 به جمهوري اسلامي راي دادند
انقلاب اكتبر با بيشترين مشاركت مردمي روبه رو شد
اندي كنسرت هايش از داريوش بيشتر فروش ميكند

از كجا ميدانيم آنچه ما دوست نداريم بد است و آنچه دوست داريم خوب؟
از كجا ميدانيم لخت گشتن تو خيابون بد است و پوشيده گشتن خوب؟

خوب را از كجا آورده ايم؟ بد را از كجا؟

چرا وقتي يك انسان پرواز كند برايمان عجيب است؟ چون قبلا آن را نديده ايم ، چون عادت نكرده ايم. اما اگر يك كودك نوزاد ببيند چه؟ آيا او هم مثل ما تعجب ميكند؟

عرف بي معناست، خوب و بد مرزي ندارد....هر كس در فكرش يك سري بايد ها و نبايد ها دارد. عرف براي كنترل جامعه به كار ميايد.

Monday, April 15, 2013

يك آرزو...

درست اون روزي كه خيلي خوشحالم و احساس قدرت ميكنم، زماني كه هنوز پير نشدم و ولي ديگر جوان جوان هم نيستم دلم ميخواهد مرگ مغزي شوم. حيات مصنوعي بيهوده است، از صميم قلب آرزو دارم تمام اعضاي بدنم اهدا شود. از پوست گرفته تا ناخن. باقي مانده را هم يا غذاي حيوانات گرسنه كنند و يا بسوزانند.
در زندگي هيچگاه مفيد نبودم، حداقل پس از مرگ مفيد باشم.

آرزوي بزرگيست، خيلي بزرگ، هر كس به اين افتخار دست نخواهد يافت./

Sunday, April 14, 2013

شايد هنوز زود است....!

مگه نميگن علم داره پيشرفت ميكنه؟ يعني عقل اين دانشمندا نرسيده ماها خيلي تنها تر از اونيم كه بتونيم پاي اينترنت از تنهايي در بياييم؟ يعني واقعا درك نكردن بعضي اوقات آدم دلش ميخواد يكيو بغل كنه بشينه زار زار گريه كنه؟

دقيقا كجا؟

خسته ميشويم ديگر، آدميزاد است، يكهو از همه چيز خسته ميشود، از غذا از آب و از هوا. از اون دود سيگاري كه روزي برايش نسخ ميشدي، و از دست تمام كساني كه دور و برت هستند و روزي عاشقانه ميپرستيديشان.

اما آدميزاد دقيقا يكجا ميكند، طوري هم ميكند كه از ريشه قطع شود. بعد آهسته مرگ خودش را ميبينيد و لبخندي رضايت وار ميزند. تا آنجا كه از خواب ميپرد و ميبينيد كه چه....؟

ميبينيد عرق سردي بر پيشانيش نشسته است. آدمي بدون وابستگي كامل نميشود. وابستگي بد نيست، درد دارد نه آنكه ساده باشد نه، اما پايبندت ميكند. اين وابستگي ها اميدت را به زندگي افزايش ميدهد. هم نقطه ي قوتت ميشود و هم ضعف....!

مستقل بودن هميشه زيبا نيست، گاهي بوي يأس و ناميدي ميدهد.

پدر و مادر و خانه و كاشانه و يك عشق.... بهانه هايي براي ماندن.

Friday, April 12, 2013

آرزوهايي كه....

يك روزي يك جايي آرزوهايمان راهشان را از ما جدا ميكنند. آن روزي كه ميان علايق و منطق بايد يكي را انتخاب كني.
منطق هميشه قوي تره، اما ايضا خشن تر. علايق لطيف اند، آرزوهايمان را ميسازند و همه ي اينها مشتقي است از احساسات.

عكاسي، ژورنال،راديو، خبرنگاري، نويسندگي، زندگي در پاريس، لباس هاي عجيب و غريب و دكوراسيون هاي هنري و مدرن، سياست و فلسفه هاي مختلف
كشيدن نقاشي و ساعت ها كتاب خوندن....

تمام آرزوهايي كه ميان دفتر و كتاب و روزمرگي گم ميشوند. تمام آرزوهايت را ميبيني كه دور ميشوند و يك لبخند مليح به تو ميزنند و تو هم بغض كنان ميروي به سوي آنچه خودت" انتخاب دوم" نام نهادي.

علوم پزشكي و پول و فارغ التحصيل شدن هاي بعد 35 سالگي و مردن جواني و.....

و روحي كه به صليب كشيده شد.

Thursday, April 11, 2013

شمارو نميدونم ولي من...

شايد خودكشي يك نوع تسليم شدن باشه و چون انسان بايد دقيقا تا آخرين لحظه، روحيه ي جنگندگيش رو حفظ كنه كار غير قابل قبولي باشه.
اما فراموش نكنيم، خودكشي خودش يك نوع نافرمانيست. نافرماني از تصميمات طبيعت. زودتر از اون چيزي كه بايد، خودت رو خلاص ميكني تا به طبيعت نشون بدي حتي تو مرگ خودت هم، خودت تصميم گيرنده اي.

Tuesday, April 9, 2013

اين درشكه هيچوقت به مقصد نميرسه(قسمت نميدونم چند)

حرفات قشنگه....
-نه حرفام قشنگ نيست، يعني معموليه، ولي تو دوست داري ميدوني چرا؟ چون اين همون حرف هاييه كه تو دوست داري بشنوي. يعني حرف هاييه كه تو دلت مونده، اما من ميگمشون.
انسان دنبال تاييده، دوست داره حرف و فكر خودش رو از زبون ديگران بشنوه، براي همينم هست، ما افرادي رو در زندگي انتخاب ميكنيم كه اونطور كه ما فكر ميكنيم فكر ميكنن...
+اينكه خيلي خوبه...
-آره خيلي قشنگه، ولي منطقي نيست، گرچند منطق زياد هم قشنگ نيست.

Saturday, April 6, 2013

ترس از نگاهش

يك چيزهايي بي آنكه توان گفتن كلامي داشته باشند، طوماري برايت حرف ميزنند، درست مثل چشمانش.شبانه روز هم كه باخودت كلنجار بروي تا دور عاشقي يك خط قرمز بكشي، ميگردد دنبالت و كنجي خفتت ميكند.

بدتر از همه اين جنگي كه ميخواهي پيروزش تو باشي اما، تبديل ميشود به يك درد، و آخر هيچ.

امان از روزي كه اين فرياد درون، تبديل شود به سكوتي مرگبار، و تنها لبخندي مضحك تحويل اطرافيانت دهي.

Friday, April 5, 2013

گاهي از اين سوي داستان

زن ها موجودات عجيبي هستند، نه شيطانند نه فرشته، در اصل تركيبي از هر دوي اينها. اما خودشان هم نميدانند سپيدند يا سياه.
مرد بودن دردناكه، زيرا هيچگاه نميفهمي يك زن چه ميخواهد، اما دردناك تر، زن بودن است، چون خودت هم نميداني چه ميخواهي.

پيچيده اي، عجيبي، مرموز و معماگونه. دوست داري تمامي تضاد ها را تجربه كني، توقعت عجيب و غريب است، مثلا عاشق پسر هرزه كه ميشوي توقع خوب بودن را از او داري، اين تضاد است.

اما تمامي اين تضاد ها باعث ميشود مردها زن ها را دوست داشته باشند، نميدانم، چرا، اما....

بعضي اوقات پيش مي‌آيد ديگر...

براي مهدي مرادپور

مهدي را زياد نميشناختم، يعني دروغ چرا اصلا نميشناختم خيلي اتفاقي وارد صفحه ي فيس بوكش شدم، استاتوس هايش را كه خواندم فهميدم خيلي با من فرق دارد. يا بهتر بگويم خيلي با ما فرق دارد، شعروگرافي هايش، استاتوس هايش، شعر هايش، اصلا فيلم هايش، زميني نيست....عاشقي را بازي نميكند، زندگي ميكند كه اين سخت است.

روياپردازي نميكند، در رويا زندگي ميكند، لحظه لحظه هايش عبادت است. چقدر سخت است مثل مرادپور بودن. چقدر سخت است درس عاشقي دادن، چقدر سخت است مثل اون دبير عشق باشي و چندين دانش آموز شيفته را همراه خود كني.

مرادپور عكاس نيست، شاعر هم نيست، تنها زندگي را از دالان بهشتي ميبيند كه من و من ها نميبينيم.مرادپور خوب ميداند، رئاليسم دشمن بشريت است، براي همين ايده آليسم رو تعريفي ديگر برايش نوشته است....!
نیکی ماندگاری بود
اولین سخن شیطان
که انسان را برای بوسیدن دست پاچه می کرد
زمان اندک است و نیوتن زیر درخت
سیب را نچینی
علم دست مالیش می کند و ماجرا را به نفع متر و سانتی متر پایان می دهد
هنر طغیان است
ثابت کن
جاذبه زن از جاذبه زمین بیشتر است

مرادپور


Thursday, April 4, 2013

از اين زاويه...!


همه چيز جالبه تا وقتي خيلي جدي به قضيه نگاه كني و از سمت خودت
زندگي يه بازيه
سعي كن بازي كني
اگر نميخواي از بازي كنار بري بازي كن
گرگ نشو هيچوقت
ولي هيچوقت هم نذار بازيت بدن
بعضي وقتها زندگي رو كه از چشم ديگران ببيني
حتي برات لذت بخش ترم ميشه
و شايد بازي كردن آسون تر
نميدونم ولي من به اين بازي ميگم
زندگي

بعضي وقتها اشتباه ميشه....!


مشكل اينمه كه فكر ميكنم ذهنمون مثل وايت برده
خير
ذهن مثل وايت برد نيست
ذهن مثل خميره
بايد انقدر شكل بدي بهش
تا شكل واقعي خودش رو پيدا كنه