Friday, February 22, 2013

بي دليل.

-شركت كننده ي شماره ي دو اسمتون رو بفرماييد.
+پدرام كوه كن زاده هست.
-بسيار عالي، و شركت كننده ي شماره ي سه...
+پدرام كوه كن زاده هستم.
-شما دو تا فاميليد؟
+نخير، برادرم هستن شركت كننده ي شماره ي دو.
- !!!! بعد چرا اسمتون يكسانه؟
+ببخشيد ميشه مشورت كنيم؟
-مشورت؟ آخه؟
+چون پدرمون از سري آ ايتاليا خيلي خوششون ميومد.
- خب اين چه ربطي داشت؟
+ ببخشيد به چي؟
- به هيچي آقا اصلا به ما چه؟
+ ببخشيد ميشه يه راهنمايي كنيد؟
- نه آقا اصلا به ما ربطي نداره.

(طنز جام جهاني-پخش خانگي-سيامك انصاري، نصر الله رادش، هادي كاظمي)

Wednesday, February 20, 2013

تمرين عشق

بر هر مردي واجبه، براي يك بار هم كه شده، با زنش( يا دوست دخترش) شام دو نفره بخوره، فيلم "سينما پاراديزو" رو ببينه، آهنگ "تم تايتانيك" رو گوش بده، براش شعر بگه، دستش رو تو دستاش بگيره. تو كارهاش بهش كمك كنه. وقت سختي بغلش كنه.

نه براي اينكه اون زن حس امنيت كنه نه. چون زن حس امنيتش يك چيز كاملا درونيه. براي اينكه "انسان" بودن رو تمرين كنه. چيزي كه خيلي وقته داره به فراموشي سپرده ميشه./

كاسبان(جاكشان) خوش قيافه

تو فيلم گشت ارشاد، يه سوژه داشتن كه هميشه تلكه اش ميكردن، يه مردي بود با سيبيل هاي نيچه اي، كه با ژست روشنفكري و توهمات فانتزي و ارتباط در خواب با نيچه، دختر هارو گول ميزد. البته هيچوقت نشون نداد(!!!!) چندبار كامياب شده، چون هر بار سر بزنگاه گروه زورگير گشت ارشاد سر ميرسيدن و طرف رو رسوا ميكردن و يه پولي ازش ميتيغيدن.

اما اين نمونه ها كم نيست، يعني اصلا بيشتر جامعه ي ايراني از همين افراد پر شده. كافيه يه سر به يه كافه بزنيد. مرد ها سن بالا ولي پولدار با ظاهر شسته رفته و ژست روشنفكري عموما با پيپ و كلاه هاي كج با يه دختر خانوم تينجر نشستن دل ميدن قلوه ميگيرن. عموما هم مردهاي جا افتاده متكلم وحده و دختر خانوم نوجوون( يا حالا جوون) مستمع.

نميدونم ولي از نظر من، اين كار هم همون تجاوزه، قديمها به دروغ ميگفتن تاكسي هستند و طرف رو اغفال ميكردن، امروز به اين ترتيب.

كار همونه، پروسه شكل شيك تري به خودش گرفته./

زبان دراز تور به دست

فكر ميكنم تنها مردمي هستيم كه وقتي ميبينيم يك دختر پاي يك پست نسبتا بي ادبي(جنسي) كامنت ميده، (مثلا پيج چيزهاي كوچك بي ادبي) فكر ميكنيم اون دختر يا فاحشه است، يا قطعا پا بده است. سريع تور رو درمياريم، با زبوني كه از حرص بيرون اومده با كامنت هاي لزج و بي معني قصد تور كردن اون دختر رو داريم.

و اينكه وقتي يه دختر پاي هر پستي بزنه "جووون" حتما اون كامنت بيشترين لايك رو خواهد گرفت و نود درصد لايك كنندگان پسر هستند.

چه مونه؟ چتونه؟ چقدر داره فشار مياره اين پايين به بالا؟

Monday, February 18, 2013

يه روز ميرمو...!



يه روزيم مياد كه من ميرم تو افق، بعد 5 ديقه برميگردم، با كلي آدم تو يه ميني بوس،ميگم بياييد بياييد پيداشون كردم.

(صرفا جهت ريدن به ژانر در افق گم شدن-بوس به همتون)

ژانر

يه ژانر داريم، ژانر اونايي كه تو فيس بوك نخونده لايك ميزنن، اونايي كه نخونده، پلاس ميزنن، اونايي كه نخونده كامنت ميدن خيلي قشنگ بود، مرسي. حالا به كنار بعضي ها پاي پست دخترها چه جامه ها كه نميدرند، اما، اينا هم فازن با اونايي كه

خطبه ها تموم نشده، الله و اكبر ميگن، وسط موعظه ي واعظ صلوات ميفرستن، و يا هق هق ميذارن زير گريه تو حسينيه ها، هنوز مداح روضه رو شروع نكرده.

بياييد دو دقيقه دير تر سيفون بكشيم(مبارزات مدني)

نشستم فكر كردم، ديدم اين ملتي كه الان پسته نخريدن براشون مبارزه است و روسري ارميا تو عكدمي گوگوش يه دغدغه حقوق بشر نميخواد، فعلا بايد دنبال حقوق حيوانات باشيم، تا بعد.

البته فقط عرب هاي مارمولك خور و سانديس خورا دنبال اين چيزان اگر نه عاريايي و چه به اين حرفا، عاريايي اصن مادر زاد روشنفكره.

نه انصافا راست گفت.


پاي آهنگ "پريود" شاهين نجفي و نامجو يك شير پاك خورده اي پيدا شده، كامنتي داده، كه گويا غير از به دل بنده، به دل خيلي هاي ديگه نشسته (چون كامنت برتر شناخته شده).

ولي آخرش يه مزه ي گسي داشت كه كامم رو تلخ كرد، اينكه جماعت ايراني اگه از چيزي خوششون نياد، حق خودشون ميدونن با اون مخالفت كنن، و يا يه نظري بدن كه علاقه مند هاي اون كار رو جري و عصبي كنه.

چند نفر مثل گلشیفته و نامجو و نجفی (سوای اینکه کیفیت کارشون در چه حده) ظاهرا خوب فهمیدن که هرکاری بکنی بالاخره این ملت یه ک*شری میگن. اینه که بی‌توجه به این داستانها دارن کار خودشون رو میکنن. / از این بابت حال میکنم باهاشون/

كم نبوده البته، شعر هاي عليرضا روشن، رضا كاظمي، هومن شريفي، آكادمي گوگوش و....، چه اصراري به نقض و نفي اون چيزي كه دوست نداري ميكنيم؟

دل قوي دار...!

فرق نداره تو چه سني باشي، پدرت كه پيشت نباشه، احساس ضعف ميكني. احساس ميكني يك چيز سرجايش نيست. پدر امروز رهسپار ايران بود، مادر عزا گرفته بود، اما من به اجبار ميبايست سختي نشان ميدادم كه دل مادر فرو نريزد و دست و پاي پدر نلرزد.

اما اين حس ضعف، اما اين حس ضعف، ديوانه كننده است.

Saturday, February 16, 2013

راستي چرا؟

بعضي وقتها بين دو راهي گير ميكني، كه دل خودت با يه راه بيشتره. اما مطمئن نيستي،تصميم ميگيري بسپري به دست شانس، شير يا خط ميندازي، تمام لحظه هاي دنيا به طرف، اون لحظه ي فرود سكه و آرزوي اينكه طرف دلخواه سكه برات نشسته باشه يه طرف...!

عمو شل

بهترين كتاب شل سيلورستاين، از نظر من، دنياي ديوانه ي ديوانه است. درد رو، با زبون بچگي، فقط از نقاشي منتقل كرد. در صورتي اينكه بقيه كتاب هاش شعر داشت و هيچوقت نتونست مثل دنياي ديوانه... درد رو منتقل كنه.

نه؟



بايد حق داد به آدم و حوا، همه ي ما براي فرار از بهشت كودكي، به جهنم بزرگي روز شماري كرديم.

شيريني يك سيب، ميارزيد به تلخي زمين.

Tuesday, February 12, 2013

دردي كه درمانش سخت است

طول ميكشد بفهميم، كتاب خواندن، سخت نيست، دشوار نيست، دردناك نيست،كتاب تنها چند خط و چند كلمه است، كه در يك مجموعه گردآوري شده است.

طول ميكشد بفهميم، فيلم خوب است، ذهنمان را باز ميكند، اما جاي كتاب را نميگيرد، شبانه روز فيلم ديدن، مثل يك ساعت كتاب خواندن نميشود.

طول ميكشد بفهميم، خواندن يك مطلب به ظاهر طولاني اصلا سخت نيست.


دردي كه درمانش سخت است، اين درد كرختي و كاهلي توي جامعه، وقتي مطلبي بيش از 5 خط شد، جزو مطالب طولاني قلمداد شد. وقتي كتاب هاي جلدي ديده شده، دورش خط قرمز كشيده شد. و حال دردي جديد:

نخواندن كتاب خاص اما، شرح مختصر خواندن به علاوه ي اسم نويسنده و حفظ كردن چند واژه ي كليدي كتاب، كنفرانس دادن درباره ي آن كتاب، در محافل ها و مجالس ها براي پيدا كردن سري ميان سر ها.


از يه جايي به بعد....

يه روز ميرسه تو ايران، شرافتمندانه ترين كاري كه ميشه انجام داد، بيكاري باشه. تصور اينكه بيكاري شغل بشه، اونم شرافتمندانه ترين كار خنده داره، مثلا بيكاري"پارت تايم".

Monday, February 11, 2013

تو اتوبوس

نشسته بودم تو اتوبوس، مسير دانشگاه تا خونه زياده، اونقدري كه ميشه يه نيمچه چرتي هم زد. خستگي كلاس و بي خوابي شب قبلش هم به شدت خوابالودگيم افزوده بود. يه خانم مسن ايراني هم نشست بغل من، تو راه از زمين و زمان گفت، حرفهاش رو با عجب، چه جالب، كه اينطور قطع ميكردم كه محترمانه اعلام كنم، گوش شنوايي براي حرف هاي شما ندارم مادرم، اما غربت گويا از ايشون بچه اي ساخته بود كه تازه به حرف اومده باشه. خلاصه تا آخر خط، گفت و گفت از پسرش، از نوه هاش و از بدي زمونه، از غم غربت و از بهونه گيريهاي حاج آقا. فكر ميكنم اون وسط مسط ها يه چرت با چشم باز هم زدم، چون بعضي جاها واقعا حرف ها نامفهوم بود.

خواستيم پياده شيم گفتم مادرجان خوشحال شدم، گفت مادر دل من رو شاد كردي ميدوني چند وقته اينطوري حرف نزده بودم؟ بغض كرد، اون لحظه هيچ حسي بهم دست نداد، ولي تو راه بدجوري راه گلوم بسته شده بود، از پيري، از بي توجهي، از مشغله كاري و از گرفتاري. از بدبختي هايي كه واقعا تقصير اولاد نيست، تقصير پدر مادر ها هم نيست.

اميدوارم به اون سن نرسم، همين.

همه‌ي ما يك چيز ميخواهيم براي ترسيدن.

از همان روز اول خدا، شيطان، لولو، ديو، غول،جن بودند براي ترسيدن. از روز اول يك چيز درست كرديم كه بترسيم. لعنت به اين اراده كه آنقدر سست و ضعيف بود، متوسل شديم به خارج از خودمان. گفتيم اين كار را نكنيم از ترس اين، از ترس آن. ما انسان‌ها هميشه دنبال چيزي هستيم كه بترسيم از آن. فرقي ندارد ميخواهد شيطان باشد، ميخواهد خدا باشد، ميخواد خون آشام باشد.

با اين كار صريحا اعلام ميكنيم، ما توان و اراده نداريم، ما شعور و درك تشخيص درست از غلط را نداريم، تنها به دنبال وسيله اي هستيم كه خود را درون مسيري قرار دهيم. مسيري كه خود به تنهايي قادر به ماندن در آن نيستيم.



Sunday, February 10, 2013

ما ذاتا عوام فريبيم

ما، ايراني ها، متاسفانه عوام فريبيم. و اين عوام فريبي را هم دوست داريم. رك بگويم پيش از آنكه كسي را فريب دهيم اول از همه اين خودمان هستيم كه فريب ميخوريم.

تمامي صحبت هايمان هم تحت تاثير همين خصوصيت است، وقتي افراط و تفريط را با عوام فريبي مخلوط كرديم آش شله قلمكاري به نام ناسيوناليست افراطي، و يا ضد وطن افراطي به وجود آورديم.

گروه اول به دنبال همراه سازي عام جامعه با شعار هاي وطن پرستانه بود و يادآوري تمدني كه بيشتر به توهم شبيه است.
دسته ي دوم به دنبال سركوب و سركوفت زدن زمينه و اصليت ماست، و دائما اشاره ميكند "ما هيچ چي نيستيم."

پرواضح هر دوگروه به دنبال همراه كردن عده اي به دنبال خود هستند، هيچكس به دنبال جواب براي سوال نيست. همگي سوالي جديد طرح ميكنند.

هدف از آفرينش؟

يادم مياد، هميشه گاف هايي كه داده ام تو صحبت كردن، زماني بود، كه حوصله ام سر رفته بود و يا توي جمع حرفي براي گفتن نبود و درنگي سكوت حاكم شده بود.

مطمئن نيستم خدايي وجود داشته باشد يا نه، ولي حدس ميزنم، خدا هدفي از آفرينش نداشته است، تنها از سر بيكاري و ناچاري گافي بزرگ به نام خلق انسان داده است.

Wednesday, February 6, 2013

وقتي نماد ها براي ما نقاب شدند




ما غريب نيستيم، خيلي خوب ميدانيم، درست از همان زماني كه قسم ائمه قسم دروغ ما شد. درست همان زمان به اسم امام زمان مملكت را به تاراج بردند. درست همان زمان كه با اسم حزب الله در زندان ها با دختران باكره شب را سحر كردند. درست همان زمان كه به نام دفاع از اسلام در خيابان ها كشتند، همان زمان كه تجاوز را به اسم دين آزاد كردند.

درست همان زمان كه به نام بي ديني و دين گريزي هر فسق و فجوري را بي مانع خوانده اند و آخرش يك نيچه، يك راسل، يك هيچنز اضافه كردند.
درست همان زماني كه به نام روشنفكري پلكي كه حجاب مرد بود را باز گذاشتند، تا هر كثافتي را با چشم ببينند. همان زماني كه براي فرار از دين، وجدان را هم خط سياهي به روي آن كشيدند و يا حتي برعكس، زماني كه به نام دين خط قرمز دور وجدان كشيدند.

همان زماني كه به بهانه ي هنر و روشنفكري، فساد بين هنرجو(!!!) ها رواج پيدا كرد.

كاش بدانيم آنان پشتشان سنگر گرفته ايم و از آنها حرف ميزنيم و آب زمزم كرده ايم اسمشان را تا بر روي كثافت كاري هايمان بريزيم چقدر براي يك عده محترم و مقدس اند.
 ميخواهد مصدق باشد، ميخواهد علي(ع) باشد، ميخواهد كوروش باشد، خميني، كسروي و يا پهلوي ها.

Sunday, February 3, 2013

ما فرهنگ نداريم، خلاص.

جامعه ي ايراني من رو ياد دانش آموزي ميندازه كه دست خط بدي نداره، اما راضي نيست، ميخواد بهتر بشه دست خطش. اما با يك حركت انتحاري براي هميشه دست خطش رو نابود ميكنه. دائم در حال ديدن دست خط بغل دستي هاشه، تا از روي اونا كپي كنه و يه غذاي مخصوص سرآشپزي دربياره كه متاسفانه به آش شله قلمكار ميرسه.

هرچيزي و هر كاري خواستيم بكنيم، مثل مناره دزدي بوديم، كه چاه كندن رو يادش رفته بود. مناره رو دزديدم، گرفتيم تو دست هامون نميدونستيم بايد چيكارش كنيم. گذشت تا فرهنگ نوار ويدويي رو ياد بگيريم. گذشت تا فرهنگ تلفن همراه رو ياد بگيريم (به زعم من هنوزم ياد نگرفتيم)، چه كارهايي كه با اس ام اس كرديم، چه كارهايي كه با ام ام اس ميكنيم.

چقدر ساده با ورود ماهواره ها به خانواده، سلايقمون رو بدون تغيير فرهنگ عوض كرديم. خواستيم خارجي باشيم، خواستيم غربي زندگي كنيم، اما حتي الف باي اون رو هم بلد نبوديم. نميدونستيم، گوش به عرف بديم، يا گوش به نظر خودمون.

ما فرهنگ مهاجرت هم نداشتيم. شروع پاشيده شدن، خانواده ها پس از مهاجرت تنها يك دليل داشت. اينكه ما فرهنگش رو نداشتيم.

دروغ چرا؟ وقتي اولين چيزي كه با بلوتوث ها شروع شد، فيلم پورن بود، وقتي اولين چيز با نوار ويدئويي پورن بود هرچقدر هم سركوب جنسي شده باشيم اين يعني ما فرهنگش رو نداشتيم. الان هم ام ام اس جاي اون هارو گرفته.

1. ديدن فيلم براي ما دسته بندي سني نشده، وقتي خيلي راحت يه پدر با پسر 10 ساله اش فيلم ترسناك +18 ميبينه.
2. موسيقي ها دسته بندي سني نشدن وقتي خيلي راحت بچه ي 13 ساله رپ گوش ميده. در صورتي كه تمام دنيا +16 هستش.

ما فرهنگ ازدواج هم نداريم:
توقع ها ايراني، اما شيوه غربي. هيچ دختري دوست نداره بعد از ازدواج تو خونه كار كنه، آخه كار خونه رو زن هاي غربي انجام نميدن. اما ميخواد بهترين لباس هارو داشته باشه، بهترين ست جواهرات رو داشته باشه، چون برازنده ي يك زن ايراني بهترين هاست و وظيفه ي مرد هم فراهم كردن اين امكانات. (خنده دار نيست؟)



ما فرهنگ كوچكترين چيزهارو نداريم، چطوري اين همه ادعا داريم؟